به گزارش غرب ایران به بهانه ایام شهادت سردار شهید رضا ابوالفتحی مروری میکنیم بر زندگی این شهید والا مقام :
در اول فروردین ماه ۱۳۳۴ عطر گل محمدی فضای روستای عسگرآباد از توابع شهرستان نهاوند را پر کرد، و کودکی آسمانی با نام یوسف رضا در خانواده ای کشاورز چشم به جهان گشود. هنوز دو سال از طلوع زندگیش نگذشته بود، که به دلیل اختلاف خانوادهاش با ارباب ده به روستای «شعبان» مهاجرت کردند. «یوسف رضا» دوران کودکی را به سختی سپری نمود و پس از اتمام دوره دبستان برای ادامه تحصیل به تهران رفت و با فرزندان خانواده آیت الله پسندیده برادر امام (ره) آشنا شدند. ابوالفتحی پس از مدتی توانست در دانشسرای تربیت معلم به تحصیلات عالیه خود ادامه دهد. او پس از پیروزی انقلاب با دختری مومن و متعهد ازدواج کرد. با آغاز غائله کردستان به فرمان امام (ره) به آن دیار رفت. ولی همزمان با حمله رژیم بعثی عازم سرزمین گرم خوزستان شد. او حتی زمانیکه به شهر باز میگشت، به همراه برادران کمیته انقلاب اسلامی مشغول دستگیری ضد انقلاب و منافقین بود و تنها زمانی آرامش یافت که به علت جراحت وارده در پایش توسط منافقین در بیمارستان بستری شد. سردار ابوالفتحی در اندک زمانی به سمت مسئوول عملیات کمیته انقلاب در کل کشور منصوب گشت. او در طول حضورش در کمیته مسئوولیتهای مختلفی از جمله: “فرماندهی یگان حفاظت از شخصیتها و اماکن مهم (۱۳۶۳) ، فرماندهی یگان دریایی (۱۳۳۶)، مسئوول فرماندهی قرارگاه محمد رسولا… (ص) در زمان مبارزه با اشرار و قاچاقچیان شرق کشور(۱۳۶۷)، نماینده ناحیه در استان فارس، فرمانده نیروی انتظامی سمنان ، فرمانده نیروی انتظامی فارس، فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ و بار دیگر فرماندهی نیروی انتظامی استان فارس را برعهده گرفت. وی همچنین در زمان خدمت در استان فارس توسط قاچاقچیان مواد مخدر از ناحیه پا مجروح و مدت ۴ ماه در بیمارستان بستری گشت، و پس از ۳ عمل جراحی بهبود یافت. سرانجام سردار ابوالفتحی پس از سالها جهاد و مبارزه در تاریخ ۱۱/۱۲/۱۳۷۸ در شب ازدواج فرزندش بر اثر سقوط هلیکوپتر در «دریاچه مهارلو» در حین انجام ماموریت به بلندای آسمان پرواز نمود.
-نام آسمانی
تک ضربه ای آرام به در اتاق خورد، آهسته در را باز کردم کسی نبود، ولی یک شاخه گل محمدی روی زمین افتاده بود. گل، گلبرگهایی به رنگ خون داشت. ناگهان نگاهم به روشنایی پشت درختها افتاد. نوری با صدای دلنشین به من گفت: «گلدسته خانم! آن شاخه گل مال توست و هدیهای برای تو است. آن را نگهدار». در همین لحظه از خواب بیدار شدم . زمانیکه خواب را برای همسرم تعریف کردم، او گفت:« خدا یک پسر به تو میدهد، یک پسر قشنگ و خوشبو مثل گل محمدی». دقیقا چند ماه بعد، ۲ روز قبل از تولد فرزندم، همسرم به همراه پدرش به مشهد رفت. در آنجا نیز آقابزرگ خواب عجیبی دید؛ او در عالم رویا مردی نورانی را مشاهده کرده بودکه کودکی را به او داده و گفته است:« نامش را یوسف رضا بگذار.»
راوی: مادر شهید
-تبریک عید
تابستان سال ۱۳۷۴ مردم تهران با کمبود وسیله نقلیه برای مسافرت مواجه شدند. تعداد بسیاری از همشهریان تهرانی در مقابل ترمینال غرب خسته و ناامید ایستاده بودند. زمانیکه سردار ابوالفتحی از ماجرا با خبرشد، سریعا خود را به ترمینال رساند، درست ساعت ۶ صبح بود، ایشان از اتوبوس های شرکت واحد ، صنایع دفاع و نیروی انتظامی استفاده کرد، تا مردم را به مقصدشان برساند. ساعت ۳ صبح روز بعد سردار خسته اما بادلی شاد به خانه بازگشت. همه میدانستند که این کار وظیفه او نبود، ولی عشق به امنیت و آرامش ملت ایران او را به یاری مردم خواند. ایشان برای نیروهایشان نیز ارزش زیادی قائل بود به طوریکه یک سال عید به دستور سردار به علت خلوت بودن شهر نیروهای یگان ویژه برای امنیت مردم در میادین و چهار راهها مستقر شدند، آقای ابوالفتحی برای اینکه خستگی نیروها را بکاهد و در ضمن آنها را شاد نماید هر روز با ماشین در یک مسیر گشت میزدو به هر کدام از افراد نیروی انتظامی که میرسید عید را تبریک گفته و هدیه ای به او میداد. ایشان با این کار قلب تمام زیردستانش را شاد نمود و این بهترین تبریک برای افسران نیروی انتظامی تهران بزرگ بود.
راوی:غلام گودرزی
-مرد مبارزه
یوسف رضا از همان آغاز کودکی صدای زیبا و دلنشینی داشت، و هر سال عصرروز تاسوعا در روستای شعبان مرثیه شهادت حضرت اباالفضل(ع) را میخواند. همه اهل روستا مداحی یوسف رضا را دوست داشتند. سالها گذشت و ابوالفتحی که از همان آغاز کودکی جانش با حماسه حضرت عباس (ع) عجین شده بود، به مبارزه با کفر برخاست، او به شدت در مقابل منافقین رژیم ایستادگی میکرد، اما آنچنان در مقابل نیروهایش عطوفت داشت که تمام مشکلات افراد تحت امرش را با سعه صدر بررسی نمود. و در صدد رفع آن برمیآمد. زمانیکه خبر شهادت یکی از یارانش را به او میدادند، بر چهره ابوالفتحی غم سنگینی مینشست. از«یوسف رضا» گفتن سخت است، اما من میگویم، او از آغاز مبارزات امام (ره) به قیام علیه رژیم پهلوی پرداخت و سالها بعد نیز به حفاظت از انقلاب مشغول شد تا اینکه جانش را در طبق اخلاص نهاده و به دوست تقدیم نمود.
خلعتی
مدتی قبل از شهادت سردار ابوالفتحی به قصد زیارت سیدالشهداء عازم کشور عراق شدم. هنگام خداحافظی «یوسف رضا» به من گفت: «دختر عمو، وقتی به کربلارسیدی،سلامم را به آقا [امام حسین (ع) و آقا اباالفضل (ع) ] برسان و از ایشان بپرس چیزی که از شما خواسته بودم چه شد؟ دارد دیر میشود». بعد درحالیکه نگاهش را از من میدزدید، گفت:« برای من خلعتی بیاور» . در همین لحظه آقای میرزائی یکی از همکاران ایشان نیز سفارش چند خلعتی را داد. زمانیکه به ایران بازگشتم ، در اولین لحظه دیدار ایشان از من پرسید: «سفارش من را رساندی؟ و خلعتی برایم گرفتی؟» با ناراحتی گفتم: خیر، فقط سفارش آقای میرزائی را آوردم.آن دو نگاهی به یکدیگر انداختند و خندیدند. اما من غافل از اینکه این دو برات عشق را از قبل دریافت کرده اند با تعجب به آنها نگاه کردم.
راوی:همسر شهید
بهشت آسمان و زمین
زن هراسان ازخواب بیدار شد، سالها بود که خواب پدر شهیدش را ندیده بود. اما آنروز پس از مدتها پدرش را در عالم رویا دید. مرد یک سبد انار دانه یاقوتی به دخترش داده و گفته بود:« حاج یوسف انار دوست دارد، برایش انار آوردم». صبح هنگام رفتن سردار ابوالفتحی به ماموریت ماجرای رویای شبانهاش را برای او تعریف کرد و لبخند زیبایی بر لبان یوسف رضا نشست:« انشاء الله خیر است، اگر در خواب، شهید، هدیه ای به انسان بدهد، خیلی خوب است. خصوصا اگر انار دانه یاقوتی باشد.» همان شب همسر شهید صیاد شیرازی در خواب دید، که «علی» در اتاقی نورانی به همراه سه نفر دیگر نشسته است. از او پرسید:« چرا به ما سر نمیزنی؟ نور سبز اتاق و صدای مهربان همسر ذهنش را آرام ساخت. نگاهی به درون اتاق انداخت، صورت یکی از افراد را به وضوح دید. صبح روز بعد خبر شهادت سه تن از فرماندهان نیروی انتظامی در شهر پخش شد، با دیدن تصویر سردار ابوالفتحی در تلویزیون صدای همسرش علی در گوشش پیچید:« مهمان دارم».و مهمان شهید صیاد شیرازی همان سردار ابوالفتحی بود. اینگونه یوسف رضا در بهشت آسمان در کنار صیاد شیرازی جای گرفت و روز بعد پیکر مطهرش در بهشت زهرا همجوار پیکر شهید صیاد شیرازی شد.
راوی:همسر شهید ابوالفتحی- همسر شهید صیاد شیرازی
-درد خدایی
مبارزه کار همیشه یوسف رضا بود، او فقط میخواست به هر صورت از حریم مرزی و اخلاقی کشورش دفاع کند. یکبار در جریان مبارزه با قاچاقچیان استان فارس از ناحیه پا مجروح شد. وقتی به بیمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ کنم، و با ناراحتی به او اعتراض کردم. اما او در جواب بیتابی من گفت: «مشقتهای کار من، زندگی راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال کن. اما خودت را زیاد ناراحت نکن، و از خدا صبر بخواه . ما میتوانستیم مانند بعضی از انسانها بیدرد زندگی کنیم، میتوانستیم . اما نخواستیم.» از شرم صورتم را از او پنهان کردم، ولی ابوالفتحی با خنده گفت:«این دردها همه اش خدائیه، زیاد غضه نخور.» روز بعد پرستاری از یوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شاید گوشهای از زحمات او را جبران کنم.
راوی:همسر شهید
وصیتنامه
به نام اوآغاز میکنم، تا شاید خوف از دلم برود. در این دنیای وانفسا که نفس کشیدن در آن دشوار است و به نام یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) خدایا! قسم به خون شهیدان عزیزت خصوصا حضرت اباالفضل العباس علمدار راه سعادت، شهادت را نصیب ما هم بگردان. احساس میکنم که دنیا با اسلام در جنگ است. و فقط خون میتواند بر شمشیر پیروز شود. دیگر این قفس تنگ دنیا برای من ارزشی ندارد. سفارش میکنم، شما را که ولایت فقیه را تنها نگذارید. همه چیز در معنا و مفهوم ولایت است. خداوند تبارک را شکر میگویم که توفیق زیارت سرور و سالار شهیدان را نصیب این حقیر نمود. زیارت قبر شش گوشه آقا، امام حسین (ع) و زیارت برادر باوفایش حضرت قمر بنی هاشم (ع)، سقای تشنه کربلا. خدایا تو را به بزرگی خودت شکر میگویم و از تو سپاسگذارم. خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
۱۰/۷/۷۷
دستنوشته شهید
به نام خدا خداوند تبارک را شکر میگوییم که توفیق زیارت سرور و سالار شهیدان را نصیب این حقیر نمود. زیارت قبر شش گوشه ی آقا امام حسین و زیارت برادر با وفایش حضرت قمر بنی هاشم سقای تشنهی کربلا. خدایا تو را به بزرگی شکر میگویم و از تو سپاس گزارم. خدایا چنان کن سرانجام کار، نو خشنود باشی و ما رستگار
نظرات شما عزیزان:

با تشکر فراوان از زحمتهای شما
برچسبها: