عاشورا نقش بى‏همتاى زينب(س)
در تاريخ اسلام زنان مؤمن و فداكار بسيارى بودند كه با حضور فعّال در صحنه‏هاى حسّاس سياسى
و اجتماعى، مسير تاريخ را تغيير دادند. از جمله اين زنان، حضرت زينب(س) بود كه با حضور در
نهضت كربلا، مسؤوليت بزرگى را بر عهده گرفت.
به اعتقاد نويسنده، حضرت زينب(س) براى ايفاى مسؤوليت بزرگ پيام رسانى از دوران كودكى
تحت تربيت پيشوايان معصوم قرار گرفت و امام حسين(ع) نيز در مسير حركت به كربلا، با سخنان و
توصيه‏هايى، خواهرش را آماده‏تر كرد. مقاله در تبيين نقش حضرت زينب در روز عاشورا و نيز پس از
آن در دفاع از جان امام سجاد(ع) و حمايت از زنان و كودكان به تفصيل سخن گفته است و در پايان به
نقش آن حضرت در كوفه و شام و در برابر ابن‏زياد و يزيد به اجمال پرداخته است.


حضور زنان در صحنه اجتماع

مشاركت و حضور زنان در صحنه‏هاى گوناگون جامعه از مسائلى است كه در زمان
حاضر پيرامون آن فراوان سخن گفته مى‏شود. اصل حضور بانوان در صحنه اجتماع مسأله‏اى
مورد توافق است اما در شرايط و محدوده آن اختلاف است. آنچه در اين باره به طور بسيار
فشرده و مختصر مى‏توان گفت؛ اين است كه، هر كار جمعى و گروهى نيازمند افرادى با


|377|

تخصص‏ها و مهارت‏هاى گوناگون است كه به هر يك از آنان مسئوليتى متناسب با تخصص
و مهارتش واگذار شود. به كار گرفتن اعضاى يك مجموعه در كارى بر خلاف تخصص و
مهارتش سبب ناكارآمدى آن گروه و به هدر رفتن تلاش آنان خواهد شد. شادابى و نشاط هر
جامعه و تربيت نسل جديد در گرو اين است كه بشر از دو جنس مخالف زن و مرد، با
ساختمان وجودى و روحيات متفاوت و گوناگون آفريده شوند، و هر يك از آنان متناسب با
شرايط جسمى و روحى خود عهده‏دار انجام مسئوليتى گردند. در اين صورت است كه پيوند
خانواده مستحكم مى‏گردد، در پرتو آن به جامعه روح نشاط و شادابى دميده مى‏شود، و
فرزندانى با شخصيت، با ايمان، لايق، نوعدوست، راستگو و درستكار به جامعه تحويل
مى‏گردد؛ ولى اگر هر يك از زن و مرد وظيفه‏اى را كه جهان تكوين و نظام آفرينش بر اساس
شرايط جسمى و روحى به عهده آنان گذاشته، به خوبى انجام ندهند و به كارى ديگر مشغول
شوند، بنيان خانواده متزلزل مى‏گردد و در نتيجه جامعه گرفتار اختلال فرهنگى و تربيتى
خواهد شد. وظيفه اصلى زنان و بانوان هر جامعه تربيت و پرورش نسل جديد آن جامعه و گرم
نگهداشتن كانون خانواده است؛ از اين رو اشتغال به هر كارى كه زنان را از انجام اين وظيفه
خطير بازدارد، آنان را از رسالت اصلى خود بازداشته است و علاوه بر آنكه زيان‏هاى غير قابل
جبرانى بر جامعه وارد مى‏سازد، زنان را نيز از شخصيت و هويت واقعى خود تهى نموده، به
آنها شخصيت كاذب و دروغين مى‏بخشد؛ چرا كه كمال و شخصيت هر انسان در آن است كه
توانايى‏ها و استعدادهاى خود را به خوبى بشناسد و آنها را به فعليت برساند. بنابراين يك
اصل مهم و اساسى كه در مشاركت زنان درصحنه‏هاى گوناگون جامعه بايد به آن توجه شود
اين است كه پذيرش هرگونه مسئوليتى از سوى آنان نبايد به وظيفه اصلى آنها كه تربيت نسل
جديد جامعه و گرم نگهداشتن كانون خانواده است كم‏ترين لطمه و آسيبى وارد سازد. نكته ديگرى كه در مشاركت زنان در صحنه‏هاى گوناگون اجتماعى و سياسى بايد مورد
توجه قرار گيرد، حفظ حدود شرعى و حريم عفت، حيا و پاكدامنى و دورنگهداشتن ميدان
كار و مسئوليت از هرگونه تمتع و بهره‏گيرى‏هاى جنسى است. كشانده شدن مسائل جنسى به
صحنه جامعه، علاوه بر آنكه بنيان و اساس خانواده را متزلزل مى‏كند بيش‏ترين و بزرگ‏ترين
ضربه را به شخصيت و هويت زنان وارد مى‏سازد، و شخصيت آنان را در حدّ ابزار و وسيله‏اى
براى كاميابى و كامجويى مردان هوسران و يا وسيله‏اى در جهت منافع مادى دنياپرستان و

 


|378|

مطامع سياسى سياستمداران تنزل مى‏دهد. بنابراين مشاركت زنان وبانوان در صحنه‏هاى گوناگون اجتماعى و سياسى بايد با رعايت
كامل و دقيق اين دو اصل مهم و اساسى صورت پذيرد. تاريخ اسلام زنان مؤمن و فداكار بسيارى را سراغ دارد، كه علاوه بر انجام مسئوليت و
رسالت خود در خانواده و رعايت كامل شئون عفت و پاكدامنى با حضور فعال خود در
صحنه‏هاى حساس سياسى و اجتماعى مسير تاريخ را تغيير داده‏اند و بدينوسيله نام خود را
در زمره مردان و زنان تاريخ ساز به ثبت رسانده‏اند. بدون شك زينب كبرا(س) يكى از زنانى است كه به عنوان الگو و اسوه براى همه زنان و
مردان آزاده، آزاديخواه و ظلم ستيز در همه زمان‏ها مطرح است. گرچه سخن گفتن از شخصيت حضرت زينب(س) كارى بس دشوار است و از حد توان
امثال نگارنده خارج است؛ ولى براى انجام وظيفه و اداى دين خود برآن شديم تابه طور
فشرده و در حدّ توان اندك و ناچيز خود به بررسى حضور سياسى حضرت زينب(س) در
نهضت سيدالشهدا(ع) بپردازيم.

شخصيت حضرت زينب(س)

پيش از پرداختن به حضور سياسى حضرت زينب، شايسته است نگاهى گذرا به
شخصيت اين بانوى عظيم الشأن بيفكنيم. زينب كبرا(س) تحت تربيت پدر و مادرى
همچون حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) و با شايستگى و استعداد ذاتى كه از آن
بهره‏مند بود به مراتب عالى از فضائل و كمالات انسانى دست يافت. او همانند پدر و مادرش
جامع همه كمالات و صفات پسنديده بود. سخنرانى‏هاى او در كوفه و شام خاطره خطبه‏هاى پدرش - اميرمؤمنان(ع) - را در يادها
زنده كرد. زينب كبرا(س) يكى از محدثان و راويان حديث به شمار مى‏آيد. و در
سنين‏كودكى، در حالى كه بيش از پنج يا شش سال از عمرش نمى‏گذشت، خطبه مادرش
حضرت زهرا(س) را با آن مضامين بسيار بلند و عالى شنيد و پس از آن براى ديگران نقل
مى‏كند. عبدالله‏بن‏عباس، شاگرد برجسته حضرت على(ع) و مفسر قرآن كريم، خطبه فدك
حضرت زهرا(س) را از زينب نقل مى‏كند و از آن بانوى بزرگ با عنوان «عقيلتنا؛ عاقل و داناى
ما» ياد مى‏كند.[1]

 


|379|

زينب(س) از جنبه عبادت در حدّى بود كه در دوران اسارت و سخت‏ترين شرايط
جسمى و روحى كه ممكن است براى يك انسان پيش آيد، شب زنده‏دارى و نماز شبش‏ترك
نگرديد،[2] در حالى كه در شرايطى به مراتب آسان‏تر و سهل‏تر از آن انسان‏هاى معمولى قادر به
حفظ برنامه‏هاى عادى و معمولى زندگى خود نيستند عبادت و اطاعت خدا، حضرت
زينب(س) را از مصاديق روشن و بارز اين حديث قدسى قرار داده بود كه خداوند
متعال‏مى‏فرمايد:

«يابن آدم، انا اقول للشى‏ء كن فيكون، اطعنى فيما امرتك اجعلك تقول للشى‏ء كن فيكون؛[3]

اى فرزند آدم! من به هر چه بگويم باش، موجود مى‏شود، در آنچه به تو دستور داده‏ام از من
اطاعت كن تا ترا آنگونه قرار دهم كه هر چيز بگويى باش، موجود شود!»

حضرت زينب(س) نيز بر اثر عبادت و اطاعت خدا به مقامى رسيده بود كه از ولايت
تكوينى برخوردار بود. روايت شده كه آن حضرت پيش از سخنرانى خود در كوفه به مردم
اشاره كرد، با آن اشاره نفس‏ها در سينه‏ها حبس شد و زنگ‏ها از صدا باز ايستاد.[4] و در يك كلام حضرت زينب(س) به حق، زينت پدر، آن شخصيت يگانه تاريخ، بود،
همچنان كه خداوند اين نام را براى او برگزيد.[5]

خاستگاه اجتماعى قيام امام حسين(ع)

همانگونه كه انسان از نظر جسمى و روحى از حالت سلامتى و بيمارى برخوردار است،
جوامع بشرى نيز از اين دو حالت بركنار نيستند. جامعه سالم جامعه‏اى است كه روح آزادى،
آزاديخواهى، نوعدوستى، ظلم ستيزى، كمك به مظلومان و ستمديدگان و باورهاى دينى بر
آن حاكم باشد. خرافات و اعتقادات باطل و تخديرى جايگزين اعتقاداتى نشده باشد كه انسان
را از يوغ بندگى و بردگى هواهاى نفسانى و قدرت‏هاى خارجى مى‏رهاند!. جامعه سالم
جامعه‏اى است كه اگر آثار ظلم و فساد در دستگاه رهبرى و حكومت مشاهده گردد همه
اعضاى آن جامعه براى اصلاح آن بسيج شوند. در مقابل جامعه بيمار، جامعه‏اى است كه روح
تسليم، ظلم پذيرى، بى تفاوتى نسبت به سرنوشت همنوعان بر آن حاكم گردد. در برابر
اعمال خلاف و ظلم و فساد حاكمان و رهبران خودهيچ واكنشى نشان داده نشود. جامعه بيمار
جامعه‏اى است كه مذهب و اعتقادات مذهبى در خدمت منافع حاكمان به كار گرفته شود.
جامعه بيمار جامعه‏اى است كه بر اساس اعتقادات تحريف شده و ناصحيح مذهبى مردم را به
ظلم پذيرى، سكوت و تسليم دعوت كند.

 


|380|

بيمارى‏هاى جوامع از شدت و ضعف برخوردار است. گاهى بيمارى جامعه در حدّى
است كه با هشدار مصلحان، مردم از خواب غفلت بيدار مى‏شوند، و به حركت در مى‏آيند.
زمانى حال جامعه آن چنان رو به وخامت مى‏نهد كه نيازمند تزريق خون براى به حركت
درآمدن است. در اين شرايط بايد گروهى فداكار و از جان گذشته خون خود را به جامعه اهدا
كنند، تاجامعه بهبودى خود را باز يابد. ولى گاهى حال جامعه به حدّى از وخامت مى‏رسد، كه
دچار ايست قلبى مى‏شود و تزريق خون نيز سودى به حال آن نخواهد داشت. براى نجات
جامعه در چنين شرايطى بايد شوك ناگهانى بر پيكر آن وارد گردد. وضع اجتماع مسلمانان در زمان يزيد به همين صورت بود. معاويه در طى دوران
حكومت خود مسلمانان را آن چنان زبون و ذليل كرده بود كه در برابر اعمال خلاف او و
عمالش صداى انتقاد و اعتراضى شنيده نمى‏شد. مسلمانانى كه پس از رحلت پيامبر
اكرم(ص) بر اثر تعاليم و تربيت آن حضرت آن چنان در برابر اعمال خلاف خلفا حساسيت
داشتند، كه در برابر كوچك‏ترين عمل خلافى صدا را به اعتراض بلند مى‏كردند - در زمان
معاويه به گونه‏اى تسليم، مطيع و سازشكار شدند، كه پس از مرگ معاويه، يزيد - آن عنصر
فاسد و فاجر - به راحتى بر اوضاع كشور اسلامى مسلط شد و صداى اعتراضى از مسلمانان
شنيده نشد. مسلمانان بگونه‏اى بودند كه وقتى:

«عمر - در وقتى كه خليفه بود - گفت كه من اگر چنانچه خلافى كردم به من مثلاً بگوييد و چه
بكنيد. يك عربى شمشيرش را كشيد گفت ما با اين مقابل تو مى‏ايستيم. اگر تو بخواهى خلاف
بكنى، ما با اين شمشير مقابلت مى‏ايستيم.»[6]

جامعه در زمان يزيد آن چنان سازشكار، تسليم، ذليل و زبون شده بود، كه جز تعداد
معدودى ياران امام حسين(ع) همه آن حضرت را به سكوت و سازش فرا مى‏خواندند. وضع
جامعه در زمان امام حسين(ع) به گونه‏اى بود كه نه تنها هشدار و نصيحت در آن مؤثر نبود،
بلكه شهادت شخصيتى مانند امام حسين(ع) به تنهايى نيز قادر نبود، مردم را از خواب غفلت
بيدار كند، همچنان كه شهادت برادر بزرگوارش امام مجتبى(ع) آنگونه كه بايد نتوانست
جامعه را به حركت درآورد. ادامه چنين وضعى قطعاً نابودى اسلام را به دنبال داشت.

ابتكار امام حسين(ع) براى اصلاح جامعه

در چنين اوضاع و شرايطى امام حسين(ع) با برخوردارى از دانش خاص الهى براى
اصلاح جامعه، برنامه بسيار دقيق و منظمى طرح ريزى كرد، كه نه تنها توانست جامعه آن روز

 


|381|

را از خطر مرگ حتمى معنوى و فرهنگى نجات بخشد، بلكه براى هميشه به جوامع بشرى
قدرت و نيرويى بخشيد تا بتوانند در مقابل ظلم و ستم و اعمال خلاف از خود حساسيت
نشان دهند. آن حضرت به گونه‏اى برنامه ريزى كرد كه ياد و خاطره او همواره در ميان
انسان‏ها زنده و جاويد باشد، و همين امر مانع بى تفاوتى، ظلم‏پذيرى و تحريف دين در ميان
مسلمانان مى‏شود، و به همين دليل است كه قيام امام حسين(ع) تضمين كننده بقاى اسلام و
بيدارى مسلمانان است. امام حسين(ع) براى تحقق بخشيدن به اين هدف، نهضت و قيام خود را در دو مرحله
برنامه‏ريزى كرد. مرحله نخست، مرحله خون، قيام و شهادت و مرحله دوم مرحله پيام
رسانى، بيدارگرى، زنده نگهداشتن ياد و خاطره نهضت بود. مسئوليت مرحله نخست
نهضت بر دوش مردان فداكار و از جان گذشته‏اى بود كه با تمام هستى خود در برابر ظلم و
بيداد و انحراف ايستادگى كردند و در اين راه به شهادت رسيدند. ولى مسئوليت بخش دوم
نهضت و قيام از عهده مردان خارج بود. چرا كه يزيد و يزيديان را تصميم بر آن بود كه در روز
عاشورا هيچ مردى را زنده نگذارند. پس از شهادت امام حسين(ع) هنگامى كه يورش وحشيانه سپاه عمر سعد براى غارت
خيمه‏ها آغاز شد، شمر به خيمه امام سجاد(ع) وارد شد و با كشيدن شمشير قصد جان امام را
نمود. ولى عمر سعد دستانش را گرفت و گفت: «آيا از كشتن اين جوان بيمار شرم ندارى؟» شمر گفت: «دستور از امير عبيدالله بن زياد رسيده كه همه فرزندان حسين را
بكشم.»سرانجام عمر سعد با تلاش و كوشش بسيار توانست شمر را از انجام اين جنايت
منصرف سازد.[7] امام حسين(ع) مسئوليت بخش دوم قيام را به زنان و كودكان خود واگذار كرد و رهبرى
آن را به خواهرش زينب سپرد. محمد حنفيه شب حركت امام حسين(ع) از مكه به سوى عراق خدمت آن حضرت
رسيد، و از او درخواست نمود كه به كوفه حركت نكند. امام(ع) وعده داد كه در باره پيشنهاد
او بينديشد. ولى ناگهان هنگام صبح به محمد حنفيه خبر رسيد كه امام(ع) به سوى عراق
حركت كرده است. و با شنيدن اين خبر به سرعت خود را به امام (ع) رساند، افسار شترش را
گرفت و گفت: «اى برادر! مگر به من قول ندادى كه در باره پيشنهادم بينديشى؟» امام(ع) فرمود: «ديشب پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول الله را در خواب ديدم كه به من

 


|382|

فرمود: «اى حسين! بيرون رو!، زيرا خداوند خواسته است ترا كشته ببيند!» محمد حنفيه گفت: «تو كه با اين حالت مى‏روى، چرا زنان را همراه خود مى‏برى؟» امام حسين(ع) فرمود: پيامبر اكرم(ص) به من فرمود: «خداوند خواسته است كه اينها را
اسير بنگرد!»[8]

آماده نمودن زينب براى انجام اين مسئوليت

حضرت زينب(س) از نظر روحى و قدرت تحمل در حدّ عالى و درجات بالا قرار
داشت. او از جمله شخصيت‏هاى نمونه و منحصر به فردى است كه مادرگيتى از آوردن امثال
آن ناتوان است؛ ولى اين مسئوليت پيام‏رسانى عاشورا به قدرى خطير و بزرگ بود، كه حتى
شخصيتى بسان حضرت زينب نيز براى انجام آن نيازمند آمادگى قبلى بود. بر همين اساس به
نظر مى‏رسد، زينب(س) از همان دوران كودكى تحت تربيت پيشوايان معصوم(ع) به تدريج
براى انجام چنين وظيفه خطيرى آماده مى‏شد. وى نزديك رحلت پيامبر اكرم(ص)، خدمت
جدّ بزرگوارش، عرض كرد:

«اى رسول خدا(ص)! ديشب خواب ديدم، باد شديدى وزيدن گرفت و همه دنيا را تاريك و
سياه كرد. آن باد مرا از سويى به سوى ديگر مى‏انداخت، تا اينكه چشمم به درخت بزرگى افتاد
از شدت وزش باد به آن درخت پناه بردم؛ ولى باد آن را ريشه كن كرد و بر زمين انداخت آن‏گاه
به يكى از شاخه‏هاى نيرومند آن درخت پناه بردم، ولى باد آن را نيز قطع كرد. پس از آن به
شاخه ديگرى پناهنده شدم و آن را نيز باد درهم شكست. سرانجام به دو شاخه متصل به هم
از آن درخت چنگ زدم، باد آن دو را نيز در هم شكست. در اينجا از خواب بيدار شدم.»

سخنان زينب اشك از ديدگان پيامبر اكرم(ص) جارى ساخت و در اين هنگام به
زينب‏فرمود:

«اى نور ديده! آن درخت جد توست كه به زودى تند باد اَجَل او را از پاى در مى‏آورد. آن شاخه
نخست كه به آن چنگ زدى مادرت، زهراست! شاخه دوم پدرت على است و آن دو شاخه به
هم متصل برادرانت حسن و حسين هستند، كه در سوگشان دنيا تاريك مى‏شود و تو لباس
سياه بر تن مى‏كنى.»[9]

حضرت زينب(س) از همان كودكى مى‏آموخت كه چگونه با سختى‏ها و دشوارى‏ها
مقابله كند، و در برابر جباران و ستمگران سر فرود نياورد. بيش از شش سال از عمر زينب
نمى‏گذشت كه با فاجعه بزرگ رحلت پيامبر بزرگوار اسلام(ص) روبه‏رو گرديد. پس از
مدت كوتاهى اندوه از دست دادن مادر بر قلب به ظاهر كوچك او وارد گرديد. از آن پس با

 


|383|

همان سن كم، بسان مادرش، در كنار پدر قرار گرفت و شريك غم و اندوه مظلوم‏ترين انسان
جهان و مونس تنهايى‏اش گرديد. پس از شهادت پدر در همه صحنه‏هاى سخت و دشوار
همراه و همگام و ياور دو برادرش، امام مجتبى(ع) و امام حسين(ع) بود. هنگامى كه برنامه
مسافرت امام حسين(ع) از مدينه به مكه و از مكه به عراق مطرح شد، بدون هيچ گونه چون و
چرا و حتى بدون اينكه با ارائه پيشنهاد و نظر بخواهد آن حضرت را منصرف كند، همراه
برادر راهى سفر گرديد. گويا همراهى و همگامى حضرت زينب با امام حسين(ع) و حضور
او در نهضت امام(ع) از سال‏ها قبل پيش بينى شده بود. به همين مناسبت شرطِ همراهى با
برادر در قرارداد ازدواج حضرت زينب قيد شده بود.[10]

نقش زينب(س) تا شهادت امام(ع)

از نقش حضرت زينب پيش از شهادت امام حسين(ع) مطلب زيادى در تاريخ نقل نشده
است. با اين حال مى‏توان حدس زد، كه آن حضرت در اين دوران سرپرستى زنان و كودكان و
پرستارى از امام سجاد(ع) را عهده‏دار بوده است. در حديثى از امام سجاد(ع) آمده است كه
در شب عاشورا من در خيمه خودم نشسته بودم و عمه‏ام زينب از من پرستارى مى‏كرد.[11] علاوه بر آن حضرت زينب(س) در همه صحنه‏هاى دشوار و سخت به ويژه در روز
عاشورا - همراه و همگام برادر و مشاور و ياور آن حضرت به شمار مى‏آمد؛ ولى مهم‏تر از
همه اينها امام حسين(ع) روزبه‏روز خواهرش، زينب(س) را براى انجام مسئوليت خطير و
بسيار بزرگى كه بر عهده داشت آماده مى‏كرد و وظايف و كارهايى كه بايد در مراحل مختلف
مأموريت انجام مى‏داد به او گوشزد مى‏كرد. در اينجا درباره آماده‏سازى زينب(س) توسط
امام حسين(ع) و همراهى وى با برادر در حوادث گوناگون توضيح بيشترى مى‏دهيم.

آماده سازى زينب(س) توسط امام حسين(ع)


1. زينب در منزل خزيميه

نقل حديث ام‏ايمن از سوى حضرت زينب(س)[12] بيانگر آن است كه آن حضرت سال‏ها
پيش از واقعه عاشورا خبر شهادت برادرش را از زبان جدّ و پدر بزرگوارش شنيده بود. ولى
شايد در آغاز سفر به عراق آنگونه كه بايد براى وى اطمينان و يقين كامل حاصل نشده بود كه
آن حادثه اسفبار به همين زودى اتفاق خواهد افتاد. علاوه بر آنكه احساسات انسان به گونه‏اى
است كه تا حد ممكن تلاش مى‏كند پيش آمدهاى تلخ و ناگوار را نپذيرد و به نحوى توجيه

 


|384|

كند. از اين رو امام حسين(ع) مى‏كوشيد تا به تدريج زينب كبرا را
براى رويارويى با حوادث ناگوار آينده آماده سازد. بر اساس آنچه
در تاريخ ذكر گرديده است، نخستين بارى كه زينب(س) با خبر
اندوهبار شهادت برادر روبه‏رو گرديد، در منزل خزيميه بود. امام حسين(ع) در مسير حركت خود از مكه به عراق يك
شبانه روز در اين منزل رحل اقامت افكند. هنگام صبح عقيله
بنى‏هاشم، خدمت برادر رسيد، عرض كرد: «اى برادر! آيا ترا از
آنچه ديشب شنيدم با خبر نسازم؟» امام(ع) فرمود: «آن چيست؟»
زينب گفت: «ديشب هنگامى كه براى انجام كارى از خيمه خود
خارج شدم، شنيدم هاتفى ندا مى‏دهد:

«اى چشم بسيار گريه كن و كيست كه در آينده بر شهيدان بگريد بر
گروهى كه مرگ آنان را به سوى وعده‏اى معين به پيش مى‏راند!»

امام حسين(ع) فرمود: «اى خواهر! هر آنچه را كه خداوند
تقدير كرده است، انجام خواهدشد.»[13] در اين سخن امام حسين(ع) به طور ضمنى و تلويحى به
خواهرش فهماند، كه حوادث ناگوارى درا ين سفر در انتظار
آنان‏است.

2. گفتگوى امام(ع) با زينب(س) در عصر تاسوعا

روز تاسوعا عمر سعد نامه‏اى از سوى ابن‏زياد دريافت كرد،
كه به او فرمان داده بود، يا حسين(ع) را به سازش و تسليم وادار
نمايد، و يا او و يارانش را از دم تيغ بگذراند. در پى رسيدن اين
فرمان عمر سعد به سپاه خود فرمان آماده باش داد، و به سوى
اردوگاه امام(ع) حركت كردند. هنگام عصر بود كه امام حسين(ع)
در مقابل خيمه‏اش با تكيه به شمشير، سر به زانو نهاده، چند
لحظه‏اى به خواب رفته بود. زينب كبرا(س) كه كاملاً مراقب
اوضاع بود، با شنيدن صداى هياهوى نزديك شدن سپاه دشمن

 


|385|

نزد برادر شتافت و گفت: «اى برادر! آيا اين صداها را نمى‏شنوى
كه به ما نزديك مى‏شود؟» امام حسين(ع) سر از زانو برداشت و
فرمود: «اى خواهر! در همين لحظه جدم پيامبر(ص)، پدرم على،
مادرم فاطمه، و برادرم حسن را در خواب ديدم كه به من فرمودند:
«اى حسين! تو به همين زودى به ما مى‏پيوندى!» نقل شده است زينب(س) با شنيدن اين سخن سيلى به
صورت زد و فرياد را به ناله بلند كرد. امام حسين(ع) به او فرمود:
«آرام باش! ما را دشمن‏شاد نساز!»[14] امام(ع) در اين برخورد به طور صريح و آشكار خبر شهادت
خود را با زينب(س) در ميان گذاشت و او را در برخورد با
حوادث آينده به صبر و پايدارى دعوت كرد.

3. توصيه‏هاى امام حسين(ع) به خواهرش در شب عاشورا

امام سجاد(ع) گويد: «در شب عاشورا من در خيمه خود
نشسته بودم و عمه‏ام زينب(س) از من پرستارى مى‏كرد. پدرم نيز
در خيمه خود بود و چون غلام ابوذر شمشيرش را اصلاح
مى‏كرد. در اين حال پدرم اين اشعار را چند بار خواند: «اى
روزگار، اف بر تو از جانب دوستى و رفاقتت! تا كى آرزومندان و
ياران را به خون خود آغشته مى‏نمايى؟ روزگار جايگزين
نمى‏پذيرد و همانا كار به دست خداست و هر زنده‏اى راه
مرامى‏پيمايد!» با شنيدن اين اشعار مقصود پدرم را دريافتم و گريه گلويم را
گرفت ؛ ولى سكوت كرده، خود را گرفتم و دانستم كه بلا نازل
شده است. ولى عمه‏ام وقتى سخنان پدرم را شنيد، به دليل آنكه زن
بود و حالت رقت و جزع در زنان غالب است، نتوانست خود را
كنترل كند و در حالى كه لباسش بر زمين مى‏كشيد، نزد پدرم

 


|386|

رفت‏و گفت:

«اى كاش مرگ زندگى مرا نابود كرده بود! امروز همانند روزى است كه مادرم فاطمه، پدرم على
و برادرم حسن از دنيا رفتند. اى جانشين گذشتگان و پناهگاه بازماندگان!»

امام حسين(ع) به زينب نگريست و به او گفت: «اى خواهر! مبادا شيطان بردبارى و حلم
ترا بربايد.» آن‏گاه اشك از ديدگان پدرم سرازير شد.»... زينب گفت: «اين بيش‏تر دل ما را مى‏سوزاند كه راه چاره برايت نباشد و به ناچار شربت
مرگ بنوشى.» آن‏گاه سيلى به صورت زد، گريبان پاره كرد و بيهوش گرديد. پدرم آب به صورت او پاشيد، او را به هوش آورد و گفت: «اى خواهر! از خدا بترس و
شكيبايى پيشه كن و بدان كه اهل زمين مى‏ميرند و اهل آسمان زنده نمى‏مانند و هر چيز جز
وجه خداوند هلاك و نابود مى‏شود، همان خدايى كه با قدرتش خلق را آفريد و آنان را بر
مى‏انگيزد و او يگانه و يكتاست. پدرم از من بهتر بود. مادرم از من بهتر بود. برادرم از من بهتر
بود [و همه مردند] براى من و براى هر مسلمان پيامبر خدا(ص) اسوه و الگو است... اى
خواهر ترا سوگند مى‏دهم - و به سوگند من پايبند باش - در سوگ من گريبان پاره نكن،
صورت نخراش و فرياد به افغان و ناله سر نده.»[15] وقايعى كه بيان شد به خوبى نشان مى‏دهد كه چگونه امام حسين(ع) خواهرش را براى
رويارويى با حوادث آينده و ايفاى نقش تاريخى و بى‏نظيرش آماده مى‏كند امام(ع) در اين
گفتگو به خواهرش توصيه مى‏كند، كه پس از شهادت او مبادا احساساتش نيروى تفكر و
انديشه او را تحت الشعاع قرار دهد و حركتى بر خلاف وظيفه و رسالت بزرگ تاريخى‏اش
انجام دهد. و چه زيبا عقيله بنى هاشم به توصيه‏هاى برادر عمل كرد. او در تمام مراحل
اسارت و پيام‏رسانى كمترين و كوچكترين عملى بر خلاف جهت پيشبرد نهضت و قيام
برادر، انجام نداد. اگر زينب بر بالين بدن برادر گريه و زارى كرد، اگر در كوفه و شام سخنرانى
نمود، اگر براى برادر نوحه‏سرايى و مرثيه‏سرايى كرد و... همه و همه حساب شده و در جهت
انجام رسالت و رساندن پيام نهضت عاشورا بود، نه فقط به دليل غلبه احساسات. زينب
كبرا(س) در موقع مناسب احساسات خويش را كنترل مى‏كرد، و در شرايط مناسب ابراز
احساسات مى‏نمود. آنچه گذشت نمونه‏اى از صحنه‏هايى بود، كه امام حسين(ع) در طول سفر، خواهرش را
براى رويارويى با حوادث آينده و ايفاى نقش تاريخى و بى‏نظير خود آماده مى‏كرد؛ ولى به

 


|387|

طور قطع گفتگوهاى امام حسين(ع) با خواهرش به همين چند مورد منحصر نمى‏شود. و
امام(ع) اسرار زيادى را براى او بازگو نموده است، و او را از رمز و راز وظيفه‏اى كه بر
عهده‏اش بوده، بيش از اين آگاه كرده است كه آن سخنان براى ما بازگو نگرديده است.

همراهى با برادر در روز عاشورا

زينب كبرا(س) در همه حوادث دوران سفر و به ويژه حوادث جانكاه و جانگداز روز
عاشورا، در كنار برادر و يار و مددكار او بود، كه تنها به چند مورد از آنها كه در تاريخ ذكر شده
است اشاره مى‏كنيم.

1. بر بالين على اكبر(ع)

يكى از صحنه‏هايى كه بر امام حسين(ع) بسيار سخت گذشت، شهادت فرزندش على
اكبر بود. هنگامى كه على اكبر به ميدان مى‏رفت، امام حسين(ع)، انگشت سبابه‏اش را به سوى
آسمان نشانه رفت و گفت:

«خداوندا! عليه اين قوم گواه باش! همانا جوانى به مبارزه آنان رفت كه در گفتار، اخلاق و خلقت
[اندام‏] شبيه‏ترين مردم به پيامبر تو است. هرگاه ما مشتاق ديدار پيامبرت مى‏گرديديم، به
چهره او نگاه مى‏كرديم. خداوندا! بركات زمين را از آنان بازدار، آنها را به شدت پراكنده كن و...»

تحمل اين صحنه به قدرى بر امام (ع) سخت و دشوار آمد كه او را كه مظهر رأفت و
رحمت خداوند است به نفرين عليه آنان واداشت. زينب كبرا(س) در اين موقعيت دشوار
برادرش را تنها نگذاشت. هنگامى كه امام حسين(ع) بر بالين بدن غرق در خون فرزندش
بود، حميدبن‏مسلم گويد:

«بسان طلوع خورشيد، زنى از خيمه‏ها خارج شد و شتابان با آه و ناله و فغان به سوى امام
حسين(ع) رفت. او مى‏گفت: «اى عزيزم! اى ميوه دلم!، اى نور ديده‏ام!» هنگامى كه در باره آن
زن پرسيدم، به من گفته شد او زينب دختر على(ع) است. زينب آمد و خود را بر بدن فرزند
برادر انداخت. امام حسين(ع) دست خواهر را گرفت و به خيمه‏ها بازگرداند.»[16]


شهادت فرزند
آنچه مسلم است يكى از فرزندان زينب به نام عون در كربلا به شهادت رسيد.[17] ولى از
واكنش زينب كبرا در برابر شهادت فرزند گزارشى نقل نگرديده است. اين مطلب، به احتمال
زياد، گوياى آن است كه آن بانوى بزرگوار در برابر شهادت فرزند خويش صبر و بردبارى

 


|388|

پيشه كرده است، مبادا گريه و زارى او بر اندوه و ناراحتى برادر بيفزايد، و از عقيله بنى‏هاشم -
كسى كه احساسات خود را تحت نيروى فكر و انديشه مهار كرده است و آن را تنها در راه
رضاى خدا و رسالتى كه از جانب او برايش تعيين گرديده است، به كار مى‏گيرد - جز اين نيز
انتظارى نيست. - زينب كبرا(س) بر بالين فرزند برادر آنگونه گريه و زارى مى‏كند، تا شايد
قدرى از اندوه برادر بكاهد، و در شهادت فرزند به اين صورت بردبارى و صبر پيشه مى‏كند
تا مبادا بر اندوه برادر بيفزايد.
دفاع از يادگار مجتبى(ع)
عبدالله فرزند امام‏حسن(ع) از كسانى بود كه در كربلا حضور داشت؛ ولى به دليل آنكه به
سن بلوغ نرسيده بود از حضور او در ميدان نبرد جلوگيرى مى‏شد. پس از آنكه همه اصحاب
و ياران امام‏حسين(ع) به شهادت رسيدند، و امام(ع) يكه و تنها در وسط ميدان واپسين
لحظات عمر مباركش را سپرى مى‏كرد، عبدالله از آشفتگى اوضاع استفاده كرد و به سرعت
خود را به امام‏حسين(ع) رساند. زينب نيز - كه مسئوليت مراقبت از زنان و كودكان را
برعهده‏داشت - براى بازگرداندن عبدالله به سوى ميدان آمده امام(ع) به زينب دستور داد تا
يادگار برادر را به خيمه‏ها بازگرداند. ولى عبدالله كه شايد پس از ساعت‏ها انتظار خود را به
كنار عمو رسانده بود، از بازگشت به خيمه‏ها خوددارى كرد، و گفت: «نه به خدا سوگند! از
عمويم جدا نمى‏شوم!» در اين گيرودار بودند كه ابجر بن كعب براى كشتن امام‏حسين(ع) به ميدان آمد. عبدالله با
مشاهده ابجر فرياد برآورد: «واى بر تو اى فرزند زن پليد! آيا مى‏خواهى عمويم را به
شهادت‏رسانى؟» ابجر شمشيرش رابه سوى عبدالله نشانه رفت و دست كوچك عبدالله را كه به عنوان سپر
بالاى سرش گرفته بود، به پوست آويزان كرد امام‏حسين(ع) فرزند برادر را در آغوش كشيد
وبه او دلدارى مى‏داد كه ناگهان حرمله به وسيله تيرى، عبدالله را در دامن عمو به
شهادت‏رساند.[18]
آخرين تلاش
امام‏حسين(ع) در واپسين لحظات زندگى خود بر اثر كثرت جراحات و خونريزى قدرت
حركت و جنگيدن را از دست داده بود، و بر زمين افتاده بود. سپاه سفاك و ددمنش عمر سعد از

 


|389|

هر سو بر امام(ع) حمله مى‏كردند. هر كس با هر سلاح و وسيله‏اى كه در اختيار داشت، بر بدن
مقدس امام(ع) ضربه‏اى وارد مى‏كرد. زينب كبرا(س) كه شاهد سفاكى‏ها و ددمنشى‏هاى
يزيديان بود، وظيفه خود مى‏دانست كه به هر قيمت و از هر راه ممكن از جان مقدس برادر
دفاع كند؛ ولى از يك زن تنها در ميان ده‏ها هزار سپاه چه كارى ساخته بود. زينب كبرا(س) به
عنوان آخرين تلاش براى دفاع از جان امام‏حسين(ع)، عمر سعد ملعون فرمانده سپاه را
مخاطب قرار داد. گفت:

«اى عمر سعد! ابا عبدالله را مى‏كشند و تو نظاره مى‏كنى؟»

سخن زينب اشك از چشمان پليد عمر سعد بر گونه‏ها و محاسن او سرازير كرد، و چهره
از زينب برتافت.[19]
حضور سياسى حضرت زينب پس از شهادت امام‏حسين(ع)
پس از شهادت امام حسين(ع) رسالت خطير و سنگين زينب كبرا(س) آغاز شد. او در
سخت‏ترين شرايط جسمى و روحى، بزرگ‏ترين و خطيرترين مسئوليت‏ها را به عهده گرفت
و با موفقيت كامل آن را به انجام رساند. از نظر جسمى حضرت زينب(س) در حدود سن 55 سالگى قرار داشت. حدود 5 ماه بود
كه زينب كبرا(س) از وطن خود دور بود. قطعاً در اين مدت زندگانى او به صورت عادى و
معمولى نمى‏گذشت، به ويژه در اين روزهاى اخير كه شرايط آنان از نظر آب و غذا و خواب
به طور كلى دگرگون شده بود، و در وضع كاملاً اضطرارى و نامناسب بسر مى‏بردند. از نظر روحى روزهاى متمادى بود كه در محاصره سپاه انبوه دشمن قرار داشتند، دشمنى
كه به هيچ يك از اصول انسانى، اسلامى پايبند نبود و از هيچ جنايتى در حق آنان كوتاهى
نمى‏كرد. حضرت زينب در مدت كم‏تر از يك روز تعداد زيادى از برادران، برادرزادگان،
عموزادگان خود را در مقابل چشمانش با بدترين و فجيع‏ترين شيوه از دست داده بود، كه
سوگ هر يك از آنان كافى بود، هر انسان قوى و نيرومندى را به زانو درآورد و براى مدتى
طولانى زندگانى او را از مسير عادى و معمولى خارج سازد. علاوه بر همه اين‏ها حداقل يكى
از فرزندان حضرت زينب در برابر ديدگانش در كربلا به شهادت رسيد، و روشن است كه
سوگ فرزند تا چه اندازه براى مادر سخت و شكننده است. بسيارى از زنان در برابر سوگ
فرزند، خود را مى‏بازند و يا لااقل براى مدت طولانى از حال طبيعى خارج مى‏شوند. مهمتر از

 


|390|

همه اين‏ها براى زينب كبرا(س) شهادت برادر بود، برادرى كه
آگاهى از شهادتش در شب عاشورا زينب را از حال عادى خارج
ساخت. مصيبتى كه آسمان‏ها و زمين قدرت تحمل آن را
نداشتندو... عقيله بنى‏هاشم وظيفه داشت، در چنين شرايط جسمى و
روحى در ميان دشمن و در حال اسارت و در حالى كه از هر نظر
در وضعيت نامساعد و نامناسب جسمى و روحى به سر مى‏برد -
شرايطى كه قلم و بيان واقعاً از توصيف آن عاجز وناتوان است -
بزرگ‏ترين و عظيم‏ترين مسئوليت‏ها را انجام دهد. تصور عظمت
و بزرگى كارى كه زينب انجام داد، هر انسان منصف و حق‏جويى
را در برابر عظمت شخصيت و بزرگى اين بانوى بزرگ به كرنش و
تحسين و ستايش وا مى‏دارد. زينب كبرا(س) پس از شهادت امام‏حسين(ع) سه وظيفه و
رسالت مهم بر عهده داشت، نخست پرستارى از امام سجاد(ع) و
حمايت و دفاع از جان آن حضرت در برابر تعرضات و تهاجمات
دشمن، دوم حمايت و دفاع از زنان و كودكان اهل‏بيت و سوم
مسئوليت پيام‏رسانى خون شهيدان و بيدارگرى و آگاهى‏بخشى
به‏مسلمانان.
پرستارى و حمايت از امام سجاد(ع)
بر اساس اعتقاد شيعه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) رهبرى
مسلمانان و امامت امت اسلامى از سوى خداوند به حضرت
على(ع) واگذار گرديده است. پس از آن حضرت امام حسن
مجتبى(ع) و امام‏حسين(ع) به ترتيب امام و رهبر مسلمانان
هستند. و بعد از امام حسين(ع) امامت در ميان نسل او و
فرزندانش به وديعه نهاده شده است.ولى چنانچه گذشت عبيدالله
بن زياد دستور كشتن تمام مردانى را كه همراه امام‏حسين(ع) در

 


|391|

كربلا حضور داشتند، صادر كرده بود. از اين رو براى استمرار و
تداوم خط ولايت و رهبرى مسلمانان، مشيت و خواست
خداوند، بر اين تعلق گرفته بود، كه امام سجاد(ع) در واقعه كربلا
زنده بماند و براى تحقق اين مقصود، آن حضرت در واقعه كربلا
بيمار بود. بيمارى امام سجاد(ع) از دو جنبه به زنده بودن او كمك
مى‏كرد، نخست آنكه وظيفه دفاع از امام‏حسين(ع) را از عهده او بر
مى‏داشت، و دوم آنكه زمينه دفاع از آن حضرت را در برابر
تعرضات دشمن فراهم مى‏آورد؛ ولى با اين حال نبايد تصور كرد
كه بيمارى امام سجاد(ع) زنده‏ماندن آن حضرت را به طور
صددرصد تضمين مى‏كرد و در مورد حفظ جان و پاسدارى و
حراست از جان امام(ع) هيچ تكليف و وظيفه‏اى متوجه كسى
نبود. چنين نيست كه خداوند تنها از طريق نيروهاى غيبى و
معجزه از دين خود پاسدارى و محافظت نمايد؛ بلكه خواست و
اراده خداوند بر اين تعلق گرفته، كه در حدّ ممكن كارها بر اساس
روال طبيعى و از طريق علل و اسباب مادى و ظاهرى انجام پذيرد.
تنها در مواردى كه اولاً حفظ و بقاء اسلام بر انجام كارى متوقف
باشد و بدون آن اسلام به طور كلى و براى هميشه با خطر نابودى و
زوال روبه‏رو گردد و ثانياً تحقق و انجام آن كار از راه‏هاى عادى و
معمولى ممكن نباشد و از حيطه قدرت و توان مسلمانان خارج
باشد، در چنين شرايطى است كه خداوند در حدّ ضرورت و نياز،
نه بيش‏تر، نيروهاى غيبى را به امداد و كمك مسلمانان و پيشوايان
معصوم(ع) مى‏فرستد. هرگز نبايد اينگونه تصور كرد، كه خداوند
بدون فداكارى و جانفشانى مسلمانان و تحمل سختى‏ها،
مشكلات، محروميت‏ها و تقديم شهيد و جانبازو... ، دشمنان
اسلام و مسلمانان را نابود و اسلام را پيروز مى‏گرداند. هنگامى كه مشركان مكه نقشه قتل و كشتن رسول گرامى
اسلام(ص) را كشيدند خداوند متعال به وسيله وحى آن حضرت

 


|392|

را از توطئه قريش آگاه كرد. و در غار ثور نيز به عنكبوت دستور داد تا با تنيدن تار در مقابل درِ
ورودى غار، احتمال وجود آن حضرت را در غار نزد مشركان مكه منتفى سازد؛ چرا كه اولاً
حفظ و تداوم اسلام در آن شرايط وابسته به حفظ جان مقدس پيامبر(ص) بود، و با كشته شدن
آن حضرت اسلام به كلى از ميان مى‏رفت و ثانياً آگاهى پيامبر(ص) از توطئه قريش و منحرف
كردن اذهان مشركان از مخفى‏گاه آن حضرت جز از طريق معجزه و نيروى غيبى ممكن نبود؛
ولى پيامبر اكرم(ص) و حضرت على(ع) بقيه كارها را با تحمل رنج و سختى فراوان به
صورت عادى انجام دادند. حضرت على(ع) در بستر پيامبر اكرم(ص) خوابيد، تا آن حضرت
فرصت كافى براى مخفى شدن در غار ثور را داشته باشد. رسول خدا(ص) براى منحرف
كردن ذهن مشركان به جاى حركت به سوى مدينه در خلاف جهت مدينه در غار ثور مخفى
شد و... اگرسنت خدا بر اين تعلق گرفته بود كه همه كارها از طريق معجزه و نيروى غيبى
انجام پذيرد، چه كسى از پيامبر(ص) در اين باره شايسته‏تر و سزاوارتر بود؛ ولى با اينكه
خداوند مى‏توانست در يك لحظه پيامبر (ص) را بدون هيچ زحمتى به مدينه منتقل كند،
چنين نكرد، و رسول خدا با تحمل رنج و زحمت فراوان از مكه به مدينه هجرت فرمود. در
اين باره نمونه‏هاى فراوانى در تاريخ اسلام وجود دارد كه به همين يك مورد بسنده مى‏كنيم. در بحث ما نيز حفظ و تداوم اسلام و به ثمر رسيدن قيام امام حسين(ع) متوقف بر زنده
ماندن امام سجاد(ع) بود. و حفظ و حراست از جان مقدس امام(ع) در آن شرايط از قدرت و
توان انسان و از طريق اسباب و علل عادى و معمولى ممكن نبود، و نيازمند امدادهاى غيبى
بود؛ ولى چنانچه گفته شد، سنت خدا بر اين تعلق گرفته است، كه تنها در حدّ ضرورت و به
مقدار حداقل از نيروى غيبى استفاده شود. خداوند متعال براى اين كار امام سجاد(ع) را بيمار
كرد و شرايطى به وجود آورد كه با استفاده از آن بتوان از جان مقدس امام سجاد(ع) دفاع كرد.
بيمارى امام(ع) دو وظيفه بسيار مهم و سنگين ايجاد مى‏كرد، يكى پرستارى از آن حضرت در
آن شرايط بسيار سخت پيش از شهادت امام حسين(ع) و پس از آن، و ديگرى دفاع از آن
حضرت در برابر تعرضات دشمنى كه به هيچ يك از اصول انسانى، اسلامى پايبند نبود و حتى
به طفل شيرخوار هم رحم نمى‏كرد. مسئوليت اين دو وظيفه خطير و بسيار دشوار بر عهده
كسى جز زينب كبرا(س) نبود. حضرت زينب در تمام طول سفر پيوسته مراقب امام
سجاد(ع) بود و فداكارى‏ها و از جان گذشتگى‏هاى او بود كه توانست جان مقدس امام(ع) را
از خطرات محافظت نمايد. در اينجا به پاره‏اى از حمايت‏هاى حضرت زينب از امام

 


|393|

سجاد(ع) اشاره مى‏كنيم.
دفاع از جان امام سجاد(ع)
پس ازشهادت امام حسين(ع) سپاه عمرسعد براى غارت خيمه‏هاى اهل‏بيت(ع) هجوم
بردند. گروهى از آنان به امام سجاد(ع) رسيدند. امام(ع) در آن حال از شدت ضعف و بيمارى
نمى‏توانست از جاى خود برخيزد. وقتى سپاه عمر سعد به امام سجاد(ع) رسيدند، يكى فرياد
برآورد: «به صغير و كبير آنان رحم نكنيد و احدى از آنان را باقى نگذاريد!» ديگرى گفت:
«شتاب نكنيد تا با امير عمر سعد در اين باره مشورت كنيم!» شمر شمشير كشيد و قصد جان
امام(ع) نمود. حميد بن مسلم گفت: «يا سبحان الله! آيا كودكان كشته مى‏شوند؟ همانا او
كودكى مريض است!»[20] شمر گفت ابن‏زياد دستور كشتن فرزندان حسين را صادر كرده
است.» حضرت زينب(س) با مشاهده اين منظره به امام سجاد(ع) نزديك شد و گفت:

«او كشته نخواهد شد تا من در دفاع از او كشته شوم!»

سخن زينب سبب شد تا عمر سعد شمر را از تصميم خود منصرف سازد.[21]
دلدارى دادن به امام سجاد(ع)
هنگام حركت به كوفه به درخواست اهل‏بيت، آنان را از كنار بدن مطهر شهيدان عبور
دادند. شايد اين نخستين بار بود كه امام سجاد(ع) با بدن‏هاى بى‏سر و آغشته به خون شهيدان
روبه‏رو مى‏گرديد. مشاهده اينكه چگونه بدن جگرگوشه و نور چشم پيامبر اكرم(ص) و
يارانش، برهنه و عريان بر روى زمين افتاده‏اند ولى عمر سعد بدن كشته‏هاى سپاه خود را به
خاك سپرده است، بر امام سجاد(ع) بسيار دشوار و سخت بود؛ به طورى كه نزديك بود از
شدت اندوه و ناراحتى مرغ روح از بدنش به پرواز در آيد. زينب كبرا(س) كه در همه حالات
امام سجاد(ع) را زير نظر داشت. با مشاهده اين حال براى آرامش و دلدارى او حديثى را از
ام‏ايمن بازگو كرد. اين حديث نويدبخش آن بود كه قبور شهيدان، كعبه آمال عاشقان و
دوستداران امام‏حسين(ع) خواهد شد. امام سجاد(ع) خود اين ماجرا را اينگونه بازگو مى‏كند: «هنگامى كه ما را از كربلا به سمت كوفه حركت مى‏دادند، من به بدن‏هاى مقدس شهيدان
مى‏نگريستم و در اين انديشه بودم، كه چگونه آن‏ها به خاك سپرده نشده‏اند؟ اين فكر در نظرم
بسيار بزرگ و سنگين آمد و مرا به شدت به اضطراب و ناراحتى واداشت، به طورى كه
نزديك بود، روح از بدنم خارج شود. عمه‏ام، زينب، كه مرا در آن حال ديد، گفت: «اى يادگار

 


|394|

جدّ، پدر و برادرانم! ترا چه شده است كه مى‏بينم با مرگ دست و پنجه نرم مى‏كنى؟» در پاسخ
گفتم: چگونه جزع و زارى نكنم، در حالى كه مى‏بينم سرورم، برادرانم، عموهايم،
عموزاده‏هايم و خويشانم آغشته در خون خود، برهنه و عريان، بر زمين افتاده‏اند، نه كسى
آنان را كفن مى‏كند و نه به خاك سپرده شده‏اند. كسى به آنان نزديك نمى‏شود و در آنجا رحل
اقامت نمى‏افكند. گويا آنان خاندانى از ديلم و خزر هستند.» زينب گفت:

«آنچه مى‏بينى، ترا به جزع و زارى وا ندارد! به خدا سوگند! اين عهدى است از رسول خدا(ص)
به جدّ و پدر و عمويت. خداوند از گروهى از اين امت - كه فرعون‏هاى زمين آنان را نمى‏شناسند
ولى در ميان اهل آسمان‏ها معروف و شناخته شده هستند - پيمان گرفته است كه اين
عضوهاى از هم‏جدا و اين بدن‏هاى آغشته به خون را جمع كنند و به خاك بسپارند. آنان در اين
سرزمين نشانه‏اى براى قبر پدرت نصب مى‏كنند، كه گذشت روزگار اثرش را محو و نابود
نخواهد كرد. سركردگان كفر و پيروان گمراهى در محو و نابودى آن مى‏كوشند؛ ولى تلاش آنان
چيزى جز افزودن بر آثار آن و بلند كردن آوازه آن نتيجه‏اى نمى‏بخشد.»[22]


جانفشانى در راه امام(ع)
هنگامى كه اهل‏بيت امام‏حسين(ع)، در كوفه، وارد مجلس ابن‏زياد شدند، ابن‏زياد از
مشاهده امام سجاد(ع) در ميان اسيران تعجب كرد؛ چرا كه او فرمان قتل همه فرزندان
امام‏حسين(ع) را صادر كرده بود. از اين رو از اطرافيان خود پرسيد: «اين كيست؟» و وقتى كه
دانست او على فرزند امام‏حسين(ع) است، گفت: «مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟!» در طول تاريخ همواره جباران و ستمگران مى‏كوشيده‏اند، تا با استخدام عالمان مزدور و
تبليغات گسترده اعتقادات مذهبى مردم را تحريف كنند و بدين‏وسيله آنان را به سكوت،
سازش و تسليم در برابر اعمال خلاف خود وادار كنند. در همين راستا بنى‏اميه به شدت از
مكتب جبر و انتساب همه كارها به خدا حمايت مى‏كردند. آنان از ترويج مكتب جبر دو
هدف را دنبال مى‏كردند؛ نخست سلب مسئوليت از خود در مقابل اعمال خلاف و بى‏گناه
جلوه دادن خود در برابر جنايات و ظلم و ستم‏هايى كه به مردم روا مى‏داشتند. دوم ايجاد اين
باور و اعتقاد ناصحيح در مردم كه حكومت آنان بر اساس خواست و اراده خداوند است و
انسان نمى‏تواند چيزى را كه خداوند خواسته تغيير دهد؛ بنابراين هرگونه قيام، انقلاب و
مخالفتى براى تغيير وضع موجود و پايان دادن به حكومت آنان، نه تنها محكوم به شكست
است بلكه از نظر دينى حرام و نارواست. ابن‏زياد نيز به پيروى از اين منطق مى‏گويد: «مگر

 


|395|

خدا على بن الحسين را نكشت؟!» ولى امام سجاد(ع) كه پدرش براى احياى دين و مبارزه با روحيه سكوت و سازش و
تسليم در مقابل ظلم قيام كرده بود و در اين راه خود و يارانش به شهادت رسيده بودند، و خود
براى رساندن پيام نهضت كربلا اسارت را به جان خريده بود، نمى‏توانست در برابر
ياوه‏گويى‏هاى ابن‏زياد سكوت اختيار كند، از اين رو فرمود:

«من برادرى داشتم كه على بن الحسين ناميده مى‏شد و مردم او را كشتند!»

ابن‏زياد گفت: «بلكه خدا او را كشت!» امام سجاد(ع) وقتى عناد و لجاجت ابن‏زياد را مشاهده كرد، اين آيه را تلاوت فرمود:

«الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها؛[23]

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏كند و ارواحى را كه نمرده‏اند نيز به هنگام
خواب‏مى‏گيرد.»

ابن‏زياد كه در برابر منطق محكم و استدلال امام(ع) درماند، همانند همه جباران و
زورمداران تاريخ به تهديد متوسل شد، گفت: «تو چگونه جرأت مى‏كنى سخن مرا پاسخ‏گويى؟ ببريد او را، گردنش را بزنيد!» در اينجا نوبت زينب كبرا(س) بود، تا از جان امام سجاد(ع) در برابر ابن‏زياد - آن موجود
درنده لجام‏گسيخته‏اى كه غرور، نخوت و خونريزى سراسر وجودش را فرا گرفته بود -
حمايت كند. پس از صدور فرمان كشتن امام(ع) زينب كبرا(س) فرزند برادر را در آغوش
گرفت، گفت:

«اى زاده زياد! آيا آنچه از ما كشتى براى تو كافى نيست؟ به خدا سوگند! من از او جدا نمى‏شوم!
اگر او را مى‏كشى، من نيز با او كشته خواهم شد!»

ابن‏زياد بر سر دو راهى قرار گرفت؛ از يك سو كشتن يك زن و جوانى بيمار و در بند و
اسير از غيرت عربى و مردانگى بسيار به دور بود، و از سوى ديگر برگشتن از سخن نيز در آن
شرايط براى ابن‏زياد مشكل بود؛ از اين رو مدتى به امام سجاد و زينب كبرا نگريست، آن‏گاه
زيركانه موضوع سخن را تغيير داد، گفت:

«خويشاوندى عجيب است! به خدا سوگند! من گمان مى‏كنم كه زينب دوست دارد او را همراه
برادرزاده‏اش بكشم. رهايش كنيد!؛ زيرا من بيماريش را براى كشتن او كافى مى‏دانم!»

امام سجاد(ع) به عمه‏اش فرمود: «اى عمه! سكوت كن! تا من با ابن‏زياد سخن گويم.»

 


|396|

آن‏گاه روبه ابن‏زياد كرد، فرمود:

«اى زاده زياد! آيا مرا به مرگ تهديد مى‏كنى؟ آيا نمى‏دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت
در راه خدا كرامت ماست».[24]


حمايت از زنان و كودكان
اهل‏بيت امام‏حسين(ع) پس از شهادت آن حضرت در شرايط بسيار طاقت‏فرسا
ودشوارى قرار گرفتند. آنان از يك سو سوگدار پدر، برادران، فرزندان و عزيزترين
خويشان‏و بستگان خود به فجيع‏ترين شكل ممكن بودند. از سوى ديگر در ميان
دشمنى‏بى‏رحم، جنايتكار و درنده خو قرار داشتند و از سوى سوم از نظر آب و غذا
مجبوربودند با حداقل امكانات و جيره غذايى روزگار سپرى كنند. روشن است كه
دراين‏شرايط بسيار دشوار و ناگوار لازم بود، شخصى بسيار قوى، نيرومند، شجاع
ازجان‏گذشته، فداكار، رئوف، مهربان و دلسوز تكيه‏گاه و مددكار اهل‏بيت باشد و
سرپرستى‏و حمايت از زنان و كودكان را به عهده گيرد، آنان را در آن مصائب سخت و
جانكاه‏دلدارى و تسليت دهد، در برابر دشمن جنايتكار خود را بلا گردانشان نمايد و از
جيره‏ناچيز غذايى خود چشم‏پوشى نمايد تاكودكان از حداقل آب وغذا بهره‏مند
گردند.درغير اين صورت معلوم نبود كه اسرا قدرت تحمل اين همه مشكلات را داشته
باشند. شخصيتى كه بتواند در آن شرايط از عهده همه اين مسئوليت‏ها برآيد، جز عقيله
بنى‏هاشم، زينب كبرا كسى نبود. كسى كه رويارويى با مشكلات و سختى‏ها را از دوران
كودكى و خردسالى از مادرى همچون فاطمه زهرا(س) و پدرى چون على مرتضى(ع)
آموخته بود. در اينجا به چند نمونه از حمايت‏هاى آن بانوى نمونه، از اهل‏بيت امام‏حسين(ع)
اشاره مى‏كنيم:
جمع آورى زنان و كودكان
يكى از وحشيانه‏ترين و بى‏سابقه‏ترين جنايات تاريخ يورش وحشيانه و ددمنشانه سپاه
عمر سعد به اهل‏بيت امام‏حسين(ع) است. پس از شهادت امام‏حسين(ع) آن جرثومه‏هاى
جنايت، بى‏رحمى و قساوت، نخست زنان و كودكان بى‏دفاع خاندان رسالت را مورد هجوم
وحشيانه خود قرار دادند و با بدترين شيوه هر چه زيور آلات و لباس و وسايل داشتند، غارت
كردند. سپس خيمه‏هاى آنان را به آتش كشيدند. زينب كبرا - كه مسئوليت حمايت و پاسدارى

 


|397|

از زنان و كودكان را به عهده داشت - از امام سجاد(ع) پرسيد:

«اى يادگار گذشتگان و پناهگاه بازماندگان! خيمه‏هاى ما را به آتش كشيدند در اين باره چه
فرمان مى‏دهى؟»

امام سجاد(ع) فرمود: «فرار كنيد!» در اين هنگام زنان و كودكان خاندان پيامبر اكرم(ص) با گريه و زارى سر به بيابان نهادند.
ولى زينب كبرا نمى‏توانست صحنه را ترك گويد و فرار كند، بلكه او بايد مى‏ماند و از امام
سجاد(ع) نگهدارى و پرستارى مى‏نمود. شخصى كه شاهد آن صحنه جانگداز بود، گويد:

«همانگونه كه آتش از خيمه‏هاى خاندان رسالت شعله مى‏كشيد، بانوى بزرگوارى را ديدم كه در
كنار خيمه‏اى ايستاده است. آتش از اطرافش زبانه مى‏كشد و او پيوسته به سوى راست و چپ و
آسمان نگاه مى‏كرد، دست بر دست مى‏كوبيد و به درون خيمه‏اى مى‏رفت و از آن خارج مى‏شد.
با سرعت خود را به او رساندم و گفتم: اى بانوا! چرا در ميان آتش ايستاده‏اى؟ مگر نمى‏بينى كه
همه زنان فرار كرده‏اند و در بيابان پراكنده گرديده‏اند؟ چرا تو به آنان نمى‏پيوندى؟.

زينب با شنيدن اين سخن گريست و گفت: من بيمارى در خيمه دارم كه قدرت ايستادن و
نشستن ندارد، در اين حال كه آتش او را احاطه كرده، چگونه مى‏توانم او را تنها رها كنم.»

پس از آنكه آتش خيمه‏ها فرو نشست، زينب كبرا براى جمع آورى زنان و كودكان به
گردش در بيابان‏هاى اطراف پرداخت. او در بيابان‏هاى اطراف مى‏گشت و يكايك زنان و
كودكان را پيدا مى‏كرد و گِرد هم جمع مى‏كرد. ولى هر چه جستجو كرد، نتوانست دو تن از
كودكان امام‏حسين(ع) را بيابد! سرانجام پس از تلاش و كوشش بسيار مشاهده كرد، آنان
دست در گردن يكديگر نموده، در گوشه‏اى از بيابان به خواب رفته‏اند! وقتى نزديك‏تر شد و
آنان را حركت داد، دانست كه آنان بر اثر تشنگى فراوان و ترس و وحشت بسيار در آن بيابان،
تنها جان به جان آفرين تسليم كرده‏اند.[25]
دفاع از فاطمه دختر امام حسين(ع)
يزيد كه سرمست از پيروزى بود، در شام مجلسى ترتيب داد، و همه سفرا و مقامات را در
آن مجلس دعوت كرد، تاپيروزى خود را در برابر آنان به نمايش گذارد. در آن مجلس
حوادثى روى داد كه به رسوايى يزيد انجاميد. يكى از آن حوادث دردناك جسارت مردى از
شام به فاطمه دختر امام‏حسين(ع) بود. در مجلس يزيد مرد شامى به فاطمه اشاره كرد، و به
يزيد گفت: «اين كنيز را به من ببخش!». فاطمه با شنيدن اين سخن در حالى كه به شدت مى‏لرزيد، خود را به عمه‏اش زينب(س)

 


|398|

چسباند و گفت: «يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟» زينب(س) با شهامت كامل رو به مرد شامى كرد و گفت:

«به خدا دروغ مى‏گويى و رسوا شدى! نه تو و نه يزيد هيچ كدام قدرت به كنيزى بردن اين دختر
را نداريد!»

يزيد با شنيدن اين سخن به خشم آمد و گفت: «به خدا دروغ مى‏گوييد! من چنين قدرتى را
دارم و اگر بخواهم، انجام مى‏دهم.» زينب(س) گفت:

«چنين نيست، به خدا سوگند! خداوند چنين حقى را به تو نداده است مگر اينكه از دين ما
خارج شوى و آيين ديگرى را بپذيرى!»

يزيد از سخن حضرت زينب(س) به شدت خشمگين شد، گفت: «با من اينگونه سخن
مى‏گويى؟ پدر و برادرت از دين خارج شده‏اند!» زينب تاكيد كرد: «تو اگر مسلمانى، با دين خدا و دين پدر و برادر من، تو و پدر و جدّت
هدايت شده‏اى.» يزيد گفت: «دروغ مى‏گويى اى دشمن خدا!» زينب(س) فرمود:

«تو اميرى هستى كه ظالمانه ناسزا مى‏گويى و به خاطر قدرت خود زور مى‏گويى!»

يزيد از اين سخن شرمنده و ساكت شد. در اينجا بار ديگر مرد شامى به يزيد گفت: «اين
دختر را به من ببخش!» يزيد گفت: «بس كن! خداوند مرگ ناگهانى برايت بفرستد.» مرد شامى پرسيد: «مگر اين دختر كيست؟» يزيد گفت: «اين فاطمه دختر حسين و آن زن، زينب دختر على بن ابى‏طالب است.» مرد شامى گفت: «حسين فرزند فاطمه و على؟» وقتى پاسخ مثبت شنيد گفت: «خداوند ترا لعنت كند اى يزيد! عترت پيامبرت را مى‏كشى و فرزندان او را اسير مى‏كنى؟
به خدا سوگند! من گمان مى‏كردم كه آنان اسراى روم هستند!» يزيد گفت: «به خدا سوگند! ترا نيز به آنان ملحق مى‏كنم!» آن‏گاه دستور داد گردن
اورازدند.[26]

 


|399|


دادن جيره غذايى خود به كودكان
در طول سفر، كودكان و زنان اهل‏بيت از جيره غذايى ناچيزى برخوردار بودند، به طورى
كه آن مقدار غذا براى كودكان كه از قدرت تحمل كم‏ترى برخوردارند، كافى نبود. زينب كبرا
كه مسئوليت پاسدارى از كودكان را بر عهده داشت، نمى‏توانست ناظر گرسنگى كودكان
داغدار و رنجيده برادر باشد؛ از اين رو جيره غذايى خود را در ميان كودكان تقسيم مى‏كرد و
خود روزهاى پى‏درپى گرسنه سپرى مى‏كرد. اين امر سبب شد كه آن حضرت گرفتار ضعف
جسمانى شود و نتواند نماز شب خود را ايستاده به جا آورد. امام سجاد(ع) مى‏فرمايد:

«در يكى از منزل‏هاى بين راه ديدم عمه‏ام - زينب - نشسته نماز شب به جا مى‏آورد، وقتى
دليل آن را پرسيدم، پاسخ داد به علت ضعف و گرسنگى سه شب است كه توان ايستادن ندارد.
مأموران يزيد در طول راه در هر شبانه روز به هر نفر تنها يك قرص نان مى‏دادند. كه براى
كودكان كافى نبود و زينب سهم غذاى خودرا به آنان مى‏داد و خود گرسنه مى‏ماند.»[27]


پيام‏رسانى نهضت عاشورا
چنانچه گفته شد قيام و نهضت امام حسين(ع)، دو مرحله داشت. مرحله نخست، مرحله
مبارزه، جهاد و شهادت، و مرحله دوم مرحله پيام‏رسانى و بيدارگرى، اگر نهضت
امام‏حسين(ع) در همان مرحله نخست خلاصه مى‏شد و كسى نبود كه پيام نهضت را به گوش
مردم آن زمان برساند، ماه‏ها زمان لازم بود تا به طور طبيعى خبر قيام امام(ع) به شهرهاى
اطراف برسد. شاهد اين مدعى اين است كه پيش از ورود اهل‏بيت امام(ع) به مدينه مردم آن
شهر هنوز از رويدادهاى كربلا بى‏خبر بودند. در اين مدت يزيديان با آن همه امكانات
تبليغاتى، كه در اختيار داشتند، به راحتى مى‏توانستند، وقايع كربلا را در راستاى منافع خود
تحريف كنند و به گونه‏اى به گوش مردم برسانند كه براى حكومت يزيد كم‏ترين ضرر و زيان
را در برداشته باشد. در اين صورت تا حدّ بسيار زيادى از تأثير قيام امام‏حسين(ع) در جامعه
آن زمان و جوامع آينده مسلمانان كاسته مى‏شد، و به طور قطع ما امروز شاهد اين همه آثار و
بركات براى نهضت امام حسين(ع) نبوديم. بنى‏اميه براى سرپوش نهادن بر جنايت خويش و انحراف افكار عمومى از شگردهاى
گوناگون تبليغاتى استفاده مى‏كردند، كه برخى از آن‏ها عبارتند از: 1. مخفى نگهداشتن جنايات خود از ديد مردم در حدّ ممكن،

 


|400|

2. ضددينى و ضدمردمى معرفى‏كردن فعاليت‏هاى
مخالفان‏خود. بنى‏اميه با ابزارهاى گوناگون تبليغاتى كه در اختيار داشتند،
مخالفان خود را افرادى بى‏دين، دنيا پرست، قدرت طلب و
آشوبگر به مردم معرفى مى‏كردند. چنانچه زياد با تنظيم شهادتنامه
دروغين عليه حجر بن عدى و يارانش كوشيد، آنان را افرادى كافر
و بى‏دين معرفى كند و هم‏چنين ابن‏زياد و يزيد تبليغات وسيعى را
آغاز كردند، تا امام‏حسين(ع) را شخصيتى آشوبگر كه از دين
اسلام خارج شده و عليه حكومت اسلامى قيام كرده، و در صدد
ناامن كردن جامعه است، معرفى نمايند. 3. ايجاد شايعات گوناگون در باره كيفيت وقوع حوادث و
انگيزه مخالفان. در مواردى كه بنى‏اميه قدرت كتمان حقايق را نداشتند، با
شايعه‏پراكنى و ايجاد نظريات متضاد و متناقض درباره يك حادثه
مى‏كوشيدند، آن حادثه را در هاله‏اى از ابهام فرو برند، و به اين
صورت در حدّ امكان از انتساب آن به دستگاه حكومت بكاهند،
چنانچه در مورد شهادت عمرو بن حمق اقوال و نظريات
گوناگونى در جامعه منتشر كردند. در باره نهضت امام‏حسين(ع)، يزيد و يزيديان مى‏خواستند، با
تبليغات گسترده و دامنه‏دار خود، اقدام امام(ع) را حركتى ضد
دين، بر خلاف مصالح مسلمانان و جامعه اسلامى و در راستاى
منافع مادى و دنيوى به مردم معرفى كنند، و بدين‏وسيله حداكثر
بهره بردارى را در سركوب و به سازش كشاندن مخالفان خود
بكنند. از اين رو آنان در آغاز نه تنها در جهت مخفى كردن
جنايات خود و جلوگيرى از انتساب آنها به حكومت تلاش
نمى‏كردند، بلكه بر عكس مى‏كوشيدند، با مشوش نشان دادن
نهضت امام‏حسين(ع) و اهداف او، شهادت امام‏حسين(ع) و

 


|401|

يارانش را از افتخارات بزرگ حكومت يزيد معرفى كنند؛ ولى
اسارت اهل‏بيت تمام فعاليتهاى وسيع و گسترده تبليغاتى بنى‏اميه
را تحت الشعاع قرار داد و تمام بافته‏هاى آنان را نقش بر آب كرد.
اهل‏بيت امام‏حسين(ع) به سرپرستى زينب كبرا(س) توانستند، به
سرعت پرده از جنايات يزيد و عمالش بردارند و چهره خبيث
آنان را براى مردم كوفه و شام و ديگر شهرهايى كه در مسير
حركت كاروان از كوفه به شام قرار داشت، رسوا كنند. آنان در
كوتاه‏ترين زمان ممكن نداى حق‏طلبى، ظلم ستيزى، پاسدارى از
دين، مظلوميت و عدالتخواهى امام‏حسين(ع) را به شهرهاى
بسيارى رساندند. به طورى كه پس از مدتى كوتاه يزيد دريافت
كه نه تنها از شهادت امام‏حسين(ع) و اسارت اهل‏بيت او نتوانسته
است به اهداف از پيش تعيين شده نايل گردد بلكه بر عكس روزبه
روز خود را رسواتر و منفورتر نموده است. او كه با علنى كردن و
به نمايش گذاشتن خود و عمالش در كربلا مى‏خواست، جرأت
مخالفان با حكومت خود را از مسلمانان سلب كند، پس از مدت
كوتاهى دريافت، كه نهضت امام حسين(ع) روزبه‏روز بر جرأت
و جسارت مسلمانان در مقابله با ظلم و اعمال خلاف او مى‏افزايد.
به همين دليل هنوز مدت زيادى از اقامت اسيران و اهل‏بيت
امام‏حسين(ع) در شام نگذشته بود كه يزيد در برخورد خود با قيام
و نهضت امام(ع) تجديد نظر كرد. يزيد اهل‏بيت امام‏حسين(ع) را از خرابه به كاخ خود منتقل
كرد. اجازه برگزارى مراسم عزادارى و سوگوارى براى
امام‏حسين(ع) به آنان داد. از امام سجاد تجليل و احترام كرد و
بدون او غذا نمى‏خورد و آنان را با احترام روانه مدينه كرد. او با
اين كارها تلاش كرد گناه كشتن امام‏حسين(ع) را به گردن ابن‏زياد
بيندازد و خود را از كشتن امام(ع) تبرئه نمايد.[28] ولى
فداكارى‏هاى اهل‏بيت(ع) مجال هرگونه اقدامى را در جهت

 


|402|

تحريف تاريخ كربلا از يزيد و يزيديان سلب كرده بود. اسارت اهل‏بيت امام‏حسين(ع) و
اقدامات آنان به سرپرستى زينب كبرا نه تنها مانع تحريف نهضت امام‏حسين(ع) در آن زمان
گرديد، بلكه در طول تاريخ آن را از هرگونه تحريفى حفظ كرد؛ به طورى كه حتى برخى از
متعصبان پس از گذشت سال‏ها نتوانستند، بر جنايات يزيد و يزيديان سرپوش نهند و نهايت
تلاش و كوشش آنها در تبرئه يزيد به اينجا انجاميد كه بگويند: «يزيد مجتهد بود و در كشتن
امام‏حسين(ع) به خطا رفت؛ از اين رو گناهى بر او نيست!» در حالى كه كشتن فرزند
پيامبر(ص) و كسى كه رسول‏خدا(ص) او را سرور جوانان بهشت معرفى كرده است، جاى
اجتهاد و رأى و نظر نيست. آثار و نتايجى كه شهادت امام‏حسين(ع) و يارانش و اسارت اهل‏بيتش بر جاى گذاشت،
آن چنان واضح و روشن است، كه گاهى بر اثر فرط ظهور براى گروهى موجب غفلت
مى‏گردد. موفقيت و شكست هر حركت و قيامى در مقايسه با اهداف آن قيام بايد سنجيده
شود، و شكى نيست كه امام حسين(ع) جز زنده نگه‏داشتن اسلام هدف ديگرى نداشت و در
اين راه به موفقيت كامل رسيد از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود: «امام سجاد(ع) پس از
شهادت در حالى كه در محمل نشسته و سر خود را پوشانده بود، از سفر [شام به مدينه‏] باز
مى‏گشت. در اين هنگام ابراهيم بن طلحه‏بن‏عبيدالله نزد امام(ع) آمد و با حالت تمسخر و
استهزا در حالى كه سر خود را مى‏پوشاند پرسيد: «چه كسى پيروز شد؟» على‏بن‏الحسين فرمود:

«اگر مى‏خواهى بدانى چه كسى پيروز شد، هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد اذان و اقامه بگو (تا
بدانى چه كسى پيروز شد!)»[29]

اين سخن امام(ع) به خوبى بيانگر آن است كه بنى‏اميه در صدد محو و نابودى اسلام بودند
و امام‏حسين(ع) براى حفظ و بقاى اسلام قيام كرد و شنيده شدن نداى اذان در اقصى نقاط
جهان بهترين دليل بر پيروزى امام‏حسين(ع) است. هر چند مسلمانان از آن غافل باشند. به هر حال زينب كبرا در طول سفر از كربلا به كوفه و از كوفه به شام در زمان‏هاى مناسب
به بيدارگرى و پيام‏رسانى مى‏پرداخت و با سخنان خود به جامعه و مردم خاموش آن زمان
روح حيات و زندگى مى‏بخشيد، كه به نمونه‏هايى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
سخنرانى در كوفه
با بررسى شرايطى كه هر كس در آن شرايط قادر بر سخنرانى نيست، مى‏توان به قدرت

 


|403|

بيان، نفوذ كلام، اعتماد به نفس و توان او در جذب شنوندگان پى برد. اشخاصى هستند كه با
كم‏ترين مشكل روحى و جسمى و يا كوچك‏ترين تغييرى در شرايط محيط سخنرانى و
وضعيت شنوندگان، قدرت بر سخن گفتن را از دست مى‏دهند. در مقابل افراد نادرى هستند،
كه در بدترين وضعيت جسمى و روحى و شرايط محيطى قادرند بيشترين تأثير را در
شنوندگان خود بگذارند. زينب كبرا(س) از چنان اعتماد به نفس، قدرت روحى، قدرت بيان و نفوذ كلامى
برخوردار بود كه در بدترين شرايطى كه ممكن است براى يك گوينده فراهم آيد، بهترين و
نافذترين سخنرانى‏ها را ايراد كرد. او در سفر تبليغى خود از كربلا به كوفه و از كوفه به شام از
نظر جسمى و روحى در شرايطى قرار داشت، كه حقيقتاً قلم و بيان از توصيف آن عاجز است.
زينب كبرا سوگدار عزيزترين خويشان و بستگان خويش بود. روزها پى‏درپى مى‏گذشت كه
از خواب، استراحت و غذاى كافى بى‏بهره بود. مسئوليت‏هاى متعدد و سنگينى بر عهده
داشت كه فكر هر كدام از آن‏ها به تنهايى انسان را از پرداختن به كارهاى ديگر باز مى‏داشت. از
نظر مخاطبان تعداد زيادى از آنان بر اثر تبليغات حكومت اموى اهل‏بيت را گروهى ياغى و
آشوبگر كه عليه امنيت مسلمانان قيام كرده‏اند، مى‏دانستند، و هرگز آمادگى گوش دادن به
سخنان زنى اسير را نداشتند. محيط نيز به هيچ وجه مناسب سخنرانى نبود، صداى هلهله
شادى با صداى شيون و زارى و صداى زنگ شتران و گفتگوى مأموران از هر طرف در هم
آميخته بود، به طورى كه صدا به صدا نمى‏رسيد. در چنين شرايطى حضرت زينب آغاز به
سخن كرد. نخستين شرط سخنرانى ساكت كردن مجلس و محيط سخنرانى است. گوينده‏اى
كه نتواند، مجلس را ساكت نمايد و كنترل مجلس را در اختيار گيرد، نخواهد توانست بر
شنوندگان خود تأثير زيادى بگذارد. ساكت كردن مجلس در آن شرايط از قدرت و توان
انسان‏هاى معمولى و عادى خارج بود؛ ولى زينب كبرا(س) از چنان قدرت روحى و عظمتى
برخوردار بود كه با يك اشاره دست، همه را خاموش ساخت. صداها فرو نشست، زنگ
شتران از كار افتاد و نفس‏ها در سينه‏ها حبس گرديد. راوى گويد:

«من تا آن زمان هرگز زن باحيايى را نديده بودم كه همچون زينب سخن گفته باشد؛ گويا با زبان
على سخن مى‏گفت:»

سرانجام زينب كبرا در ميان اشك و آه مردم كوفه از درون محمل اينگونه سخن آغاز كرد:

«مردم كوفه! مردم مكارِ خيانت كار! هرگز ديده هاتان از اشك تهى مباد! هرگز ناله هاتان از

 


|404|

سينه بريده نگردد! شما آن زن را مى‏مانيد كه چون آنچه داشت مى‏رشت، به يك‏بار رشته‏هاى
خودرا پاره مى‏كرد، نه پيمان شما را ارجى است و نه سوگند شما را اعتبارى! جز لاف جز
خودستايى، جز در عيان، مانند كنيزكان تملق گفتن، و در نهان با دشمنان ساختن چه داريد؟
شما گياه سبز وتر و تازه‏اى را مى‏مانيد كه بر توده سرگينى رسته باشد و مانند گچى هستيد كه
گورى را بدان اندوده باشند، چه بد توشه‏اى براى آن جهان آماده كرديد، خشم خدا و عذاب
دوزخ، گريه مى‏كنيد؟ آرى به خدا گريه كنيد كه سزاوار گريستنيد. بيش بگرييد و كم بخنديد! با
چنين ننگى كه براى خود خريديد، چرا نگرييد؟ ننگى كه با هيچ آب شسته نخواهد شد، چه
ننگى بدتر از كشتن پسر پيغمبر و سيد جوانان بهشت؟! مردى كه چراغ راه شما و ياور روز
تيره شما بود. بميريد! سر خجالت را فرو بيفكنيد! به يك بار گذشته خود را بر باد داديد و براى
آينده هيچ چيز به دست نياورديد! از اين پس بايد با خوارى و سرشكستگى زندگى كنيد؛ چه،
شما خشم خدا را براى خود خريديد! كارى كرديد كه نزديك است آسمان بر زمين افتد و زمين
بشكافد و كوه‏ها در هم بريزد. مى‏دانيد چه خونى را ريختيد؟ مى‏دانيد اين زنان و دختران كه
بى‏پرده در كوچه و بازار آورده‏ايد، چه كسانى هستند؟! مى‏دانيد جگر پيغمبر خدا را پاره
كرديد؟! چه كار زشت و احمقانه‏اى! كارى كه زشتى آن سراسر جهان را پر كرده است. تعجب
مى‏كنيد كه از آسمان قطره‏هاى خون بر زمين مى‏چكد؟ اما بدانيد كه خوارى عذاب رستاخير
سخت‏تر خواهد بود. اگر خدا هم اكنون شما را به گناهى كه كرديد نمى‏گيرد، آسوده نباشيد،
خدا كيفر گناه را فورى نمى‏دهد اما خون مظلومان را هم بى كيفر نمى‏گذارد، خدا حساب همه
چيز را دارد.»[30]

راوى گويد: سخنان زينب مردم كوفه را گريان و سرگردان نمود. آنان از ندامت و پشيمانى
دست به دهان گرفته بودند. در كنار خود پيرمردى را ديدم به قدرى گريسته كه محاسنش‏تر
شده است. او زير لب با حال گريه مى‏گفت:

«پدرم و مادرم فداى شما! سالخوردگان شما بهترين سالخوردگان، جوانانتان بهترين جوانان،
زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل‏ها است. شما هرگز خوار و مقهور نمى‏گرديد.»[31]


در مجلس ابن‏زياد
اسيران را به مجلس ابن‏زياد آوردند. او با گروهى از اشراف و بزرگان كوفه در دارالامارة
نشسته بود. زينب كبرا(س) لباسهاى كهنه و نامناسب بر تن داشت. از اين رو به طور ناشناس در ميان
زنان وارد مجلس گرديد و در گوشه‏اى نشست. زنان نيز اطرافش را گرفتند تا كم‏تر جلب
توجه نمايد. ابن‏زياد كه رفتار اهل‏بيت را زير نظر داشت متوجه موضوع گرديد و براى اينكه
زينب را شرمنده نمايد گفت: «آن زن كيست كه در ميان زنان در گوشه مجلس نشست؟» زينب كبرا سخن او را پاسخ نداد. ابن‏زياد براى بار دوم و سوم اين سخن را تكرار كرد، تا

 


|405|

سرانجام يكى از زنان گفت: «اين زينب دختر فاطمه دختر رسول خداست!» ابن‏زياد رو به زينب كرد، گفت: «سپاس خدايى را كه شما را كشت و رسوا كرد و نشان داد
كه سخنانتان دروغى بيش نبود!» زينب فرمود:

«سپاس خدايى را كه ما را به پيامبرش محمد(ص) كرامت داد و از پليدى‏ها پاك گردانيد. همانا
فاسق رسوا گرديد و فاجر دروغ مى‏گويد و آن ما نيستيم!»

ابن‏زياد براى اينكه احساسات حضرت زينب را تحريك كند، گفت: «كار خدا را با برادر و
اهل‏بيت خود چگونه ديدى؟» زينب:

«جز زيبايى نديدم! آنان گروهى بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدر فرموده بود پس به
سوى آرامگاهشان شتافتند. به زودى خداوند ميان تو و آنان جمع خواهد كرد و آنان با تو
مخاصمه و احتجاج خواهند نمود، آن‏گاه خواهى ديد كه پيروز و رستگار كيست. اى زاده
مرجانه! مادرت به سوگت نشيند!»

اين سخن بيانگر اوج شخصيت حضرت زينب از نظر معرفت، شناخت، ايمان، رضا و
تسليم در برابر پرورگار است. عظمت و بزرگى اين بانوى بزرگ همه را به تعجب و شگفتى
وا مى‏دارد. تمام اين حوادث ناگوار و سخت چون در راستاى خشنودى و رضاى خداوند
است، در نظر حضرت زينب زيبا و گوارا است. ابن‏زياد كه قصد شرمسار نمودن حضرت زينب را داشت در اوج قدرت و اقتدار آن چنان
در مقابل منطق حضرت زينب شكسته شد، كه از شدت خشم و عصبانيت قدرت تفكر و
انديشه را از دست داد و تصميم به كشتن زينب گرفت. اين روش همه ستمكاران و
زورمداران است كه شكست خود را در ميدان منطق و استدلال با زور و خشونت جبران
مى‏كنند؛ ولى عمرو بن حريث با سخنان خود قدرى او را بر سر عقل آورد و به او گفت: «او زن
است و زنان به سخنانشان بازخواست نمى‏شوند!» ابن‏زياد كه با سخن عمرو از كشتن زينب منصرف شد، اين بار براى جبران شكست خود
به ناسزاگويى روى آورد، گفت: «خداوند دل مرا از جانب «حسين» طغيانگر و سركشان
خاندان تو شفا و آسايش بخشيد!» اين سخن دل حضرت زينب را به شدت به دردآورد، گفت:

«به جانم سوگند! بزرگ خاندانم را كشتى، شاخه‏هايم را بريدى و ريشه‏ام را بر كندى. اگر اين
شفاى توست، به تحقيق شفا يافتى!»

 


|406|

ابن‏زياد: «اين زن به سجع سخن مى‏گويد! پدرش نيز شاعر و سجع باف بود!» زينب:

«اى زاده زياد! زنان را با سجع چه كار؟»[32]


در مجلس يزيد
در آغاز ورود اهل‏بيت به شام يزيد خود را پيروز و امام‏حسين(ع) را شكست
خورده‏مى‏دانست، بنابراين براى اينكه پيروزى خود را در برابر ديدگان سفراى
كشورهاومقامات و مسئولان حكومتى و بزرگان شام به نمايش گذارد، مجلس با شكوهى
ترتيب داد، سرهاى مقدس شهيدان را در مقابل خود قرار داد و دستور داد اهل‏بيت
امام‏حسين(ع) را وارد مجلس كنند. هر كدام از اهل‏بيت با ديدن سر مقدس امام‏حسين(ع) و
سرهاى شهيدان عكس‏العمل خاصى نشان دادند و جمله‏اى بر زبان آوردند. زينب(س) تا
چشمش به سر برادر و محبوبش افتاد، با صدايى حزين و نوايى غم‏انگيز كه همه دلها را به درد
مى‏آورد گفت:

«اى حسين! اى محبوب رسول خدا، اى زاده مكه و منى، اى زاده فاطمه زهرا بهترين زنان، اى
زاده دختر مصطفى!»

نوحه‏سرايى زينب(س) همه اهل مجلس را گرياند. يزيد كه تا آن زمان ساكت نشسته بود،
شروع كرد با چوب خيزران بر لب و دندان امام‏حسين(ع) بكوبد و اشعار كفرآميز ابن زبعرى
را كه در احد سروده بود بخواند. حاضران در مجلس بر اثر تبليغات گسترده بنى‏اميه در طول سال‏هاى طولانى حكومت
معاويه بر شام و تبليغات سنگين يزيد در غفلت و بى‏خبرى كامل از حقايق به سر مى‏بردند و
واقعاً تصور مى‏كردند، يزيد گروهى آشوبگر را كشته است. از اين رو لازم بودآنان از خواب
خرگوشى چندين ساله خود بيدار شوند. مسئوليت اين بيدارگرى بازينب(س) بود؛ زيرا اگر
امام سجاد(ع) در شرايطى كه يزيد سر مست از غرور پيروزى بود،لب به سخن مى‏گشود،
احتمال كشته شدنش بسيار بود. سخنان زينب سبب شد كه‏مجلس به گونه ديگرى غير از
آنچه يزيد مى‏خواست پايان يابد. او با سخنان خود يزيدويزيديان را رسوا كرد.[33] خطبه
معروف و كوبنده آن بانوى سخن در چنين فضايى ايرادشد؛ خطبه‏اى پر نكته و سراسر
معرفت و بينش‏سياسى كه بايد جداگانه مورد شرح و تفسير قرار گيرد.

 


|407|


برگزارى مراسم سوگوارى در شام
سخنرانى حضرت زينب(س) و امام سجاد(ع) در شام اوضاع را عليه يزيد متحول كرد. از
آن پس يزيد روش خود را تغيير داد و تلاش كرد، خود را از كشتن امام‏حسين(ع) تبرئه كند و
گناهان را به گردن ابن‏زياد بيندازد. يزيد به زودى دريافت كه ادامه اقامت اهل‏بيت در شام
روزبه‏روز بر وخامت اوضاع به زيان او مى‏افزايد. از اين رو در صدد تدارك سفر اهل‏بيت به
مدينه برآمد. پيش از سفر اهل‏بيت از يزيد درخواست كردند كه براى شهيدان سوگوارى
كنند. يزيد خانه‏اى در اختيار آنان قرار داد و به آنان اجازه سوگوارى داد. اهل‏بيت به مدت سه
روز به سوگوارى پرداختند و بيش از پيش يزيد و يزيديان را رسوا كردند. سوگوارى اهل‏بيت، آن چنان تأثيرى در شام گذاشت كه وقتى اهل‏بيت وارد خانه
مى‏شدند زنى از خاندان ابوسفيان نبود مگر آنكه به استقبال آنان بشتابد و بر امام‏حسين(ع)
گريه و زارى كند.[34]
[1]. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، منشورات اعلمى، چاپ دوم، سال 1408ه'.ق، ص‏95. [2]. ذبيح الله محلاتى، رياحين الشريعه، دارالكتب الاسلامية، ج‏3، ص‏62. [3]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏93، ص‏376. [4]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏45، ص‏108، 162، 165. [5]. ذبيح الله محلاتى، همان، ج‏3، ص‏38. [6]. امام خمينى، صحيفه امام، ج‏10، ص‏110. [7]. محدث قمى، نفس المهموم، مكتبة بصيرتى، سال 1405ه'.ق. ص‏379. [8]. سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، منشورات المطبعة الحيدرية فى النجف، 1369 ه' ق، ص‏br>27> و 28. [9]. ذبيح الله محلاتى، همان، ج‏3، ص‏50. [10]. اكبر اسدى، مهدى رضايى، زيباترين شكيب، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم،
چاپ اوّل، پاييز 1374، ص‏30، به نقل از زينب الكبرى، ص‏89.
[11]. علامه مجلسى، همان، 1/45. [12]. در اين حديث حضرت زينب(س) از طريق ام‏ايمن از پيامبر اكرم(ص) نقل مى‏كند كه اجساد شهيدان به
خاك سپرده خواهد شد و قبور آنان مزار دوستانشان خواهد گرديد. زينب(س) پس از شنيدن اين حديث از
زبان ام‏ايمن آن را بر پدر بزرگوارش حضرت على(ع) عرضه كرد تا از درستى آن اطمينان كامل يابد.
[13]. علامه مجلسى، همان، 372/44. [14]. همان، ج‏44، ص‏391. [15]. همان، ج‏45، ص‏1 - 3.

 


|408|


[16]. همان، ج‏45، ص‏43 - 44. [17]. دو تن از فرزندان عبدالله بن جعفر، شوهر حضرت زينب به نام‏هاى محمد و عون در كربلا به شهادت
رسيد (علامه مجلسى بحارالانوار، ج‏44، ص‏366) ولى در باره اينكه مادر هر دوى آنها زينب بود و يا اينكه
تنها عون فرزند آن حضرت بود، در ميان تاريخ نگاران اختلاف است. علامه سيد محسن امين(ره) هر دوى
آنها را فرزندان زينب مى‏داند (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج‏7، ص‏137) ولى ابوالفرج تنها «عون» را
فرزند زينب كبرا(س) به شمار آورده است. (ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص‏95) در هر حال مسأله
نيازمند تحقيق و بررسى بيش‏ترى است.
[18]. علامه مجلسى، همان، ج‏45، ص‏53 - 54. [19]. همان، ج‏45، ص‏55. [20]. حميد بن مسلم براى تحريك احساسات سپاه عمر سعد از امام سجاد(ع) به كودك تعبير كرده است والاّ
در آن زمان حدود بيست و چند سال از سن امام سجاد(ع) مى‏گذشت.
[21]. عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسين، دارالثقافه، چاپ دوم سال 1411، ص‏301. [22]. علامه مجلسى، همان، ج 45، ص 180-179. [23]. سوره زمر(75): 42. [24]. علامه مجلسى، همان، ج‏45، ص‏117 - 118. [25]. محمد مهدى حائرى، معالى السبطين فى احوال الحسن و الحسين، منشورات الشريف الرضى، چاپ
دوم، بهمن 1363، ج‏2، ص‏88 - 89.
[26]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏45، ص‏136 - 137. [27]. مهدى پيشوايى، شام سرزمين خاطره‏ها، دفتر آموزش و تبليغات حج و زيارت، چاپ اوّل، پاييز 1369،
ص 175.
[28]. محمد مهدى حائرى، همان، ج‏2، ص‏186 - 187. [29]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏45، ص‏177، حديث 27. [30]. ترجمه خطبه حضرت زينب از سيد جعفر شهيدى، قيام حسين(ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ
اسلامى.1359 ه'.ش، ص‏182 و 183 نقل گرديد.
[31]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏45، 108، 162، 163 و 165. [32]. همان، ج‏45، ص‏115، 116، 117 و 154. [33]. تفصيل اين ماجرا در بحارالانوار، ج‏45، ص‏132، به بعد و 157 به بعد آمده است. [34]. طبرى، تاريخ طبرى، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ دوم 1408، ج 3، ص


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 22 تير 1398برچسب:, | 16:52 | نویسنده : اميد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.